 |
حکايت آمدن دو نفر به امر حضرت رضا که شخص مدفون در صحن را از قبر بيرون آوردند که ببرند و او به آن سرو |
|
در منتخب التواريخ در باب دهم از والد خود محمد علي [1] خراساني مشهدي که قريب هفتاد سال به خدمت فراشي در آستان قدس رضوي مفتخر بوده نقل نموده آن چه حاصلش اين است در اوائلي که من به خدمت فراشي آستان رضوي مشرف شده بودم شخصي بود از خدام همان کشيک که من در آن کشيک بودم [2] . و او مردي بود از اهل زهد و عبادت که چون شبهاي خدمتش در آستان قدس درب حرم مطهر را ميبستند آن مرد صالح مانند ديگران به آسايشگاهي نميرفت بخوابد [ صفحه 112] بلکه در همان رواقي که در بسته ميشد و آن جا را دارالحفاظ ميگويند مشغول تهجد و عبادت ميشد و هرگاه خسته ميشد و کسالت پيدا ميکرد سر خود را به عتبهي در ميگذاشت تا في الجمله کسالتش بر طرف شود. شبي سرش را بر عتبهي مقدسه گذاشته بود ناگاه صداي باز شدن در ضريح مطهر به گوشش ميرسد. پدرم که نقل ميکرد من يادم نيست و از خاطرم رفته است که فرمود در خواب بوده يا بيداري. بالجمله تا صداي باز شدن در ضريح را ميشنود به خيال اين که شايد وقت در بستن حرم کسي در حرم مانده بوده و در را بستهاند، فورا بر ميخيزد برود سرکشيک يعني بزرگ خدام را خبر کند. ناگاه ميبيند درب حرم مطهر باز شد و يک بزرگواري از حرم بيرون آمد و دري که از دارالحفاظ به دارالسياده است باز شد و آن جناب به دارالسياده رفت. گفته است تا چنين ديدم من هم عقب سرش رفتم تا از دارالسياده بيرون شد تا رسيد به ايوان طلا و لب ايوان ايستاد. من هم با کمال ادب نزديک محراب ايستادم پس ديدم دو نفر با کمال ادب آمدند و با حال خضوع در برابر آن حضرت ايستادند. پس آن حضرت به آن دو نفر فرمود بشکافيد اين قبر را و اين خبيث را از جوار من بيرون ببريد و اشاره کرد به قبري که در صحن مقدس پشت پنجره بود من نگاه ميکردم. ديدم آن دو نفر با کلنگها قبر را شکافتند و شخصي را در حالي که زنجير آتشين به گردنش بود بيرون آوردند و کشان کشان از صحن مقدس به طرف بالا خيابان ميبردند. ناگاه آن شخص روي خود را به جانب آن بزرگوار کرد و عرض کرد يابن رسول الله من خود را مقصر و گناهکار ميدانستم که وصيت کردم مرا از راه دور [ صفحه 113] بياورند و در جوار شما دفن کنند تا اين سخن را گفت آن حضرت به آن دو نفر فرمود برگردانيد او را. پس ناقل حکايت بيهوش ميشود. چون سحر سرکشيک و خدام براي در باز کردن ميآيند ميبينند آن مرد مغمي عليه افتاده پس او را به هوش ميآورند و او قضيه را نقل ميکند. مرحوم پدرم گفت من با جمعي از خدام رفتيم آن محلي که ديده بود به ما نشان داد و ما آثار نبش قبر را به چشم خود ديديم. پس از آن معلوم شد که آن قبر يکي از حکام توابع مشهد بوده که روز قبل او را در آن موضع دفن کرده بودند. حقير گويد: انسان پيوسته شايسته است مواظب حال خود باشد تا عملي از او صادر نشود که موجب غضب الهي و امام گردد و در نتيجه گرفتار عذاب شود. چه آن که يک ساعت بلکه يک دقيقه هم عذاب الهي سخت است هر چند شايد بعدا مورد شفاعت واقع گردد. و ديگر آن که خود انفعال و آتش خجلت و شرمندگي انسان را سخت ميسوزاند چنان که شاعر گفته: در آتشم بيفکن و نام خطا مبر کاتش به گرمي عرق انفعال نيست و خوب است تا انساني زنده است توبه و انابه کند و بازگشت نمايد به درگاه پروردگار خود و به او امر و نواهي الهي رفتار کند و دامن محمد و آلش (ع) را محکم بگيرد. و آن ذوات مقدسه را شفعاء خود به درگاه احديت جل شانه قرار دهد تا آمرزيده و پاک شده از گناهان از دنيا برود و اول مردنش اول راحتش باشد و در حال احتضار چشمش که به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام ميافتد آن حضرت را به مرحمت به بالين خود ببيند و ديدهاش به جمال آن روز روشن گردد و آن بزرگوار سفارش او را به حضرت [ صفحه 114] قابض الارواح عزرائيل عليهالسلام بنمايد که اي عزرائيل اين شخص از دوستان ما ميباشد و تو با نيکوئي جان او را قبض کن بلي خود اميرالمؤمنين صلوات الله عليه فرموده است که هر کس از دنيا برود من نزد او حاضر و او مرا ميبيند چنانکه در کامل بهائي [3] نقل نموده که روزي حارث اعور همداني که از جمله اخلاص کيشان و ارادتمندان اميرالمؤمنين صلوات الله عليه بود خدمت آن سرور عرض کرد يا علي من تو را دوست دارم و از دو حالت از حالات خودم بسيار ميترسم يکي هنگام جان دادن و يکي حالت عبور از صراط آن حضرت مژده و بشارت به او داد که فرمود اي حارث مترس که هيچ کس از دوستان و دشمنان من نيست مگر اين که در هر دو وقت که ذرک کردي مرا ميبيند و من او را ميبينم آن گاه اين اشعار را انشاء فرمود: يار حار همدان من يمت يرني من مؤمن او منافق قبلا يعرفني طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا الخ اشعار در ديوان منسوب به آن حضرت است و بعضي از بزرگان فرمودهاند که اين اشعار از مرحوم سيد حميري است که مضمون فرمايش علي عليهالسلام را به نظم در آورده حقير گويد: و شاهد بر اين که مضمون اين اشعار از آن حضرت است خبري است که در نجوم السماء [4] در ترجمهي شيخ بهائي از کتاب کشي نقل نموده و حاصلش اين است: که شبي حارث مشرف شد محضر مبارک اميرالمؤمنين صلوات الله عليه آن حضرت به او فرمود چه چيز تو را در اين شب پيش من آورده عرض کرد دوستي و محبتي که [ صفحه 115] به جناب تو دارم آن دوستي مرا به خدمتت کشانيده فرمود اي حارث بدان که هر کس بميرد مرا در هنگام جان دادن ميبيند و مؤمن از ديدن من اميدوار به رحمت الهي ميشود و همچنين از دنيا نميرود کسي که مرا دشمن دارد مگر اين که وقت مردنش مرا ميبيند و از ديدن من در عرق خجلت و نااميدي فرو ميرود. پس صاحب نجوم السماء فرموده که مضمون اين روايت نيز در بعض اشعار ديوان معجز نشان آن حضرت مذکور است يا حار همدان الخ حقير گويد چه نيکو گفته است مرحوم ملا فتح الله تستري متخلص به وفائي متوفي 1304 هر کس که بميرد اهل يا نااهل است آيد به سرش علي حديثي نقل است مردن اگر اين است وفائي به خدا در هر نفسي هزار مردن سهل است و ميرزا ابوالقاسم شيرازي متخلص به سکوت گفته است چنان که فرهاد ميرزا در زنبيل گويد: اي که گفتي فمن يمت يرني جان فداي کلام دل جويت کاش روزي هزار مرتبه من مردمي تا به ديد ميرويت ديگر گفته: اي شاه نجف دلم هواي تو کند پيوسته تمناي لقاي تو کند آئي تو از آن در دم مرگ همه کس تا بيند و جان خود فداي تو کند سعدي نيز گويد: در آن نفس که بميرم در آرزوي تو باشم بدان اميد دهم جان که خاک کوي تو باشم به وقت صبح قيامت که سر ز خاک برآرم به گفتگوي تو خيزم به جستجوي تو باشم حديث روضه نگويم گل بهشت نبويم جمال حور نجويم دوان به سوي تو باشم جانها به فدايت با اباالحسن يا اميرالمؤمنين. اي که حاضر وقت مرگي بر سر هر مرد و زن خواه اندر شرق باشد خواه در غربش وطن [ صفحه 116] سر بر آراي بوتراب از خاک و بنگر در تراب آن که باشد تربتش دارالشفاي مرد و زن از سنان دل شکاف او را نظر کن سينه چاک وز خدنگ جان ستان او را مشبک بين بدن بهر انگشتر جدا کردند انگشتش ز کين بر بند، از بند ببريدند دستش را ز تن اي شفيع المذنبين در کربلا بنگر به بين نو خطان را خفته در خون نورسانرا در رسن
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |