 |
شفاعت حضرت رضا از مدفون نزد قبر خود |
|
محدث نوري در دارالسلام نقل نموده است که مير معينالدين اشرف که يکي از صلحاء خادمين روضهي رضويه علي ساکنها آلاف الثناء و التحيه بوده گفته است. [ صفحه 101] من شبي در دارالحفاظ (که يکي از رواقهاي حرم مطهر است) با کشيک خانه خوابيده بودم در خواب ديدم بيرون آمدم به جهت تجديد وضو تا رسيدم به صفهي مير شير علي (آن صفه در صحن کهنه است که اکنون ايوان طلا ميباشد) ناگاه ديدم جماعت بسياري داخل صحن مطهر شدند و در پيشاپيش ايشان بزرگواري بود خوش صورت و عظيم الشان و نوراني. و ديدم در دست آن جماعتي که پشت سر آن بزرگورا بودند کلنگها است و ايشان که وارد شدند آمدند تا به وسط سحن مبارک رسيدند. پس آن شخص بزرگ نوراني که در جلو ايشان بود فرمود: «انبشوا هذا القبر و اخرجوا هذا الخبيث» بشکافيد اين قبر را و بيرون آوريد اين خبيث را و اشاره فرمود به قبر مخصوصي و آن جماعت شروع کردند به کندن آن قبر. من چون چنين ديدم از يک نفري پرسيدم که اين شخص بزرگ نوراني کيست گفت اين حضرت اميرالمؤمنين است. در اين اثناء يک مرتبه ديدم خود حضرت ثامن الائمه عليهالسلام از جانب روضهي مبارکه بيرون آمده و خدمت جدش اميرالمؤمنين عليهالسلام رسيد و بر آن حضرت سلام کرد و آن بزرگوار جواب سلامش را فرمود: پس از آن امام هشتم عليهالسلام به آن حضرت عرض کرد يا جداه «سئلکتک ان تعفو عنه و تهبني تقصيره» من از شما مسئلت و خواهش مينمايم از اين شخص که در اين جا در جوار من دفن شده است عفو فرمائي و تقصير او را به من ببخشي اميرالمؤمنينعليهالسلام فرمود: تو ميداني که اين مرد فاسق و فاجر بوده و شرب خمر ميکرده عرض کرد «بلي لکنه اوصي ان يدفن في جواري» يعني بلي چنين است که فرمودي لکن اين مرد هنگام مردن و وقت مرگش وصيت کرده است که او را در جوار من دفن کنند و حال من اميدوارم که از او عفو فرمائي. [ صفحه 102] پس اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود (و هبتک جرائمه) يعني من تقصيرات و گناهانش را به تو بخشيدم پس آن حضرت تشريف برد. خواب بيننده ميگويد من در آن وقت از وحشت بيدار شدم و بعضي از خدام را که خوابيده بودند بيدار کردم و با هم آمديم به همان محلي که در خواب ديده بودم نگاه کرديم ديديم که معلوم است قبر تازهاي است و مقداري از خاک بيرون ريخته شده آن گاه جويا شدم و پرسيدم که اين قبر کيست گفتند قبر شخص ترکي است که ديروز گذشته در اين جا دفن شده مروج گويد: حقير هم به مولاي خود حضرت رضا عليهالسلام عرض مينمايم چنان که يکي از دوستان گفته است اي شه طوس فداي تو و طوف حرمت طوس فردوس برين گشته ز يمن قدمت من به درگاه تو با روي سياه آمدهام اين من و جرم من و آن تو و لطف و کرمت کسي نگويد چگونه ميشود حضرت رضا عليهالسلام شفاعت کند نزد جد بزرگوار خود اميرالمؤمنين عليهالسلام براي شخصي که فاسق و شرابخوار بوده زيرا که اعتقاد ما اين است که چون حضرات محمد صلي الله عليه و اله و آل طاهرينش (ع) توجه تمام و نظر لطف و مرحمت به دوستان خود دارند لذا ايشان را شفاعت ميکنند خصوصا پناهندگان قبورشان را به اين معني که اگر کسي هر يک از ايشان را تا امام دوازدهم حضرت بقية الله حجة بن الحسن عجل الله فرجه امام مفترض الطاعه بداند. يعني معتقد باشد که هر يک از ايشان هر چه بفرمايند از امر و نهي اطاعت ايشان از جانب خداي تعالي بر او واجب و لازم است. البته همچو کسي مورد شفاعت واقع ميشود هر چند گناهان بسيار داشته باشد! خصوص روز قيامت: چنان که از زبان مقدس خود حضرت رضا عليهالسلام اين معني نقل شده است در کتاب [ صفحه 103] روضة الواعظين [1] که قال رجل من اهل خراسان للرضا عليهالسلام يابن رسول الله صلي الله عليه و اله رايت رسول الله صلي الله عليه و اله في المنام کانه يقول لي کيف انتم اذا دفن في ارضکم بعضي (بضعتي خ) و استخفظتم و ديعتي و غيب في ترابکم (في ثراکم خ) نجمي يعني گويا رسول خدا صلي الله عليه و اله به من خطاب نمود و فرمود چگونه خواهيد بود شما (گويا مراد مردم خراسان باشد يعني حال شما اهل خراسان چگونه ميباشد) آن زماني که بعضي از من. يا فرمود پارهاي از تن من در زمين شما دفن شود و آن وقتي که سپرده شود به شما امانت من و پنهان و غائب گردد در خاک ديار شما ستارهي من. آن مرد خراساني چون اين خواب خود را به آن حضرت عرض کرد آن سرور فرمود: (انا المدفون في ارضکم و انا بضعة نبيکم و انا الوديعة و النجم) فرمود منم آن کسي که در زمين شما اهل خراسان دفن خواهم شد و منم پارهي تن پيغمبر شما و منم آن امانت و ستارهي آسمان ولايت که در خاک شما اهل خراسان سپرده و پنهان ميشوم. حقير گويد: شاهد مطلب ما اين است که آن گاه خودش فرمود: (الا فمن زارني و هو يعرف ما اوجبه الله تبارک و تعالي من حقي و طاعتي فانا و آبائي شفعائه يوم القيمة و من کنا شفعائه يوم القيامة نجا و لو کان عليه و زرالثقلين) الخ يعني فرمود آگاه باش هر کس مرا زيارت کند در حالتي که عارف باشد [ صفحه 104] يعني بشناسد آن چه را که خداي تبارک و تعالي واجب فرموده است بر او از حق من و طاعت من. پس هر کس چنين باشد من خودم و پدرانم همه شفيعان او خواهيم بود روز قيامت و هر کس که ما شفيعان او شويم نجات پيدا ميکند و اگر چه بر او گناه جن و انس باشد الي آخر الخبر بلي ائمهي طاهرين صلوات الله عليهم علاوه بر اين که دوستان خود را دوست دارند و شفاعت ميکنند به پناهندگان خود نظر مرحمت خاصي دارند و از پناهندگان حمايت مينمايند. چنان که از امثال عرب است که ميگويند: «احمي من مجير الجراد» يعني: فلاني حمايت کردنش از کسي که در پناه او است بيشتر است از پناهدهندهي ملخها. و قصهي اين مثل چنان که در مجمع الامثال [2] ذکر نموده است چنين است که شخصي باديهنشين از طايفهي طي که او را (مدلج بن سويد) ميگفتند روزي در خيمهي خود نشسته بود که ناگاه ديد جماعتي از قبيلهي طي آمدند و با ايشان ظرفها و جوالها بود مدلج که ايشان را با آن ظرفها ديد پرسيد چه خبر است؟ و براي چکار شما در اينجا آمدهايد؟ گفتند حقيقت مطلب اين است که ما فهميدهايم ملخ بسياري در اطراف و جوانب خيمهي شما آمدهاند و حال ما آمدهايم که با اين ظرفها آنها را براي خود بگيريم مدلج تا اين سخن را شنيد فورا برخاست و بر اسب خود سوار شد و نيزهي خود را بر دست گرفت و قال و الله لا يعرضن له احد منکم الا قتلته [ صفحه 105] گفت به خدا قسم هر کس متعرض اين ملخها شود من او را ميکشم آيا نميبينيد که اين ملخها پناهنده به جوار من شدهاند و حال شما ميخواهيد پناهندگان جوار مرا بگيريد چنين امري نميشود، اين بود مقاومت کرد و در مقام حمايت ملخها بود تا اين که آفتاب تابش کرد و هوا گرم شد و ملخها حرکت کرده پريدند و رفتند. آن وقت مدلج به آن جماعت گفت اينک ملخها از جوار من رفتند و از پناهندگي من بيرون شدند ديگر خود دانيد با آنها انتهي حقير گويد در اينجا مناسب است ذکر شود آن چه شيخ ما مرحوم محدث قمي در مفاتيح نقل نموده و حاصل آن اين است که نقل شده ذوالاعواد شخص عزيزي بود در طائفهي مضر که هر سال مردم به او خراج ميدادند و چون پير شد او را بالاي سريري مينشانيدند و در ميان قبائل ميگردانيدند و به حدي عزيز بود که هر ترساني اگر خود را به او ميرساند ايمن ميگشت و هر ذليلي و هر خواري نزد سرير او ميآمد عزيز و ارجمند ميشد و هر گرسنهاي که در نزد او ميرسيد از گرسنگي آسوده ميگرديد آن گاه محدث قمي فرموده هرگاه سرير مرد عربي به اين مرتبهي از عزت برسد چه عجب است که خداي تعالي قبر حجت و ولي خود را معقل خائفين و پناهگاه بيچارگان و محل شفاي دردمندان قرار داده باشد حقير گويد: پس اي دوست حضرت رضا عليهالسلام در هر جا هستي خود را همت نما و به قبر ولي خدا برسان و تا تواني الحاح کن تا به فريادت برسد و از هلاکت دنيا و آخرتت نجات بدهد کس در اين درگه نيامد باز گردد نااميد گر گدا کاهل بود تقصير صاحب خانه چيست در کتاب شريف نجم ثاقب محدث نوري است در حکايت جناب حاج علي بغدادي که هنگام تشرفش به خدمت امام عصر حضرت بقية الله ارواحنا فداه سئوالاتي از آن حضرت نموده از آن جمله اين است که گفت: عرض نمودم به آن حضرت سيدنا براي من مسئلهاي است فرمود بپرس گفتم قراء تعزيه امام حسين عليهالسلام (روضه خوانان) ميخوانند که سليمان [ صفحه 106] اعمش آمد نزد شخصي و از زيارت سيدالشهداء عليهالسلام از او پرسيد آن شخص گفت زيارت بدعت است پس رد خواب ديد هودجي ميان زمين و آسمان است پس سؤال کرد که کيست در آن هودج؟ به او گفتند فاطمهي زهرا و خديجهي کبري (ع) ميباشند گفت به کجا ميروند گفتند به زيارت امام حسين عليهالسلام در امشب که شب جمعه است و ديد رقعههائي را که از هودج ميريزد و در آن مکتوب است. «امان من النار لزوار الحسين عليهالسلام في ليلة الجمعة امان من النار يوم القيمة» اين حديث صحيح است؟ فرمود آري راست و تمام است گفتم سيدنا صحيح است که ميگويند هر کس زيارت کند حسين عليهالسلام را در شب جمعه پس براي او امان است فرمود آري و الله و اشک از چشمان مبارکش جاري شد و گريست باز گفتم سيدنا مسئلهي ديگري است فرمود بپرس: گفتم سنهي هزار و دويست و شصت و نه حضرت رضا عليهالسلام را زيارت کرديم و در درود [3] يکي از عربهاي شروقيه را که از باديهنشينان طرف شرقي نجف اشرفند ملاقات کرده و او را ضيافت نموديم و از او سؤال شد که چگونه است ولايت رضا (ع) يعني مشهد مقدس آن حضرت. گفت بهشت است امروز پانزده روز است که من از مال مولاي خود حضرت رضا عليهالسلام خوردهام چه حد دارد منکر و نکير که در قبر نزد من بيايند و حال آن که گوشت و خون من از طعام آن حضرت روئيده است در مهمانخانهي آن جناب. اين صحيح است علي بن موسي الرضا عليهالسلام ميآيد و او را از منکر و نکير خلاص ميکند، فرمود آري والله جد من ضامن است گفتم سيدنا مسئلهي کوچکي است مي خواهم بپرسم؟ فرمود بپرس گفتم زيارت من حضرت رضا (ع) را مقبول است فرمود قبول است انشاء الله. [ صفحه 107] گفتم سيدنا مسئلة؟ فرمود بسم الله گفتم حاجي محمد حسين بزازباشي پسر مرحوم حاجي احمد بزاز باشي زيارتش قبول است يا نه و او با من رفيق و شريک در مخارج بود در راه مشهد رضا عليهالسلام فرمود عبد صالح زيارتش قبول است گفتم سيدنا مسئلة فرمود بسم الله گفتم فلان که از اهل بغداد و هم سفر ما بود زيارتش قبول است آن حضرت ساکت شد و جواب نفرمود: گفتم سيدنا مسئلة فرمود بسم الله گفتم اين کلمه را شنيدي يا نه زيارت او قبول است يا نه باز جوابي نداد. حاجي مذکور نقل کرد که ايشان چند نفر بودند از اهل مترفين بغداد که در اين سفر پيوسته به لهو و لعب مشغول بودند و آن شخص مادر خود را نيز کشته بود. حقير گويد: «جانها فدايت با اباالحسن يا علي بن موسي اي شهنشاه خراسان وي امام هشتمين وي شهيد طوس وي سر حلقهي اهل يقين خازن رضوان به محشر ز امر خلاق مبين زائران حضرتت را بر در خلد برين ميزند آوزا طبتم فادخلوها خالدين چون در اين حکايت جناب حاج علي بغدادي از امام زمان عليهالسلام سؤال کرده است از قضيهي سليمان اعمش و آن حضرت فرموده است صحيح است. مناسب باشد که ما در اين مقام حکايت او را ذکر کنيم و آن اين است که علامهي مجلسي عليه الرحمه در عاشر بحار نقل نموده آن چه حاصلش اين است که سليمان اعمش گفته است من در زماني که در کوفه منزل داشتم همسايهاي مرا بود که با او مانوس بودم و با او مينشستم شب جمعهاي بود نزد او رفتم و گفتم چه ميگوئي در خصوص زيارت قبر حسين عليهالسلام تا اين سخن را گفتم گفت زيارت حسين بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است و هر ضلالتي در آتش است [ صفحه 108] تا اين مطلب را شنيدم از نزد او برخاستم در حالي که غيظ و غضب مرا فرا گرفته بود و بيرون آمدم و با خود گفتم هنگام سحري نزد او ميروم و از فضائل حضرت حسين عليهالسلام براي او ذکر ميکنم اگر قبول نکرد و بر عناد افزود او را خواهم کشت پس چون هنگام سحر شد آمدم در منزل او و دق الباب کردم و او را به اسم خواندم زوجهاش عقب در آمد و گفت شوهر من به قصد زيارت حسين عليهالسلام رفته است لذا من هم روانه شدم به قصد زيارت آن حضرت تا رسيدم به نزد قبر شريف و ديدم آن مرد در آن جا سر به سجده گذاشته و گريه ميکند و در سجده خدا را ميخواند و مسئلت توبه و آمرزش مينمايد من تأمل کردم تا مدتي گذشت آن وقت که سر از سجده برداشت و نگاه کرد مرا ديد من به او گفتم تو که به من ميگفتي زيارت حسين عليهالسلام بدعت است و هر بدعتي ضلالت و گمراهي است و هر ضلالتي در آتش است و حال امروز ميبينم خودت به زيارت اين قبر شريف مشرف شدهاي. گفت اي سليمان مرا ملامت مکن زيرا که من به امامت اهل بيت قائل نبودم و اعتقاد نداشتم ليکن در شب گذشته خواب هولناکي ديدم که مرا به ترس و رعب انداخت گفتم مگر چه در خواب ديدهاي؟ گفت در خواب نظرم افتاد به مردي جليل القدر ميانه بالا که نه بسيار بلند قامت بود و نه بسيار کوتاه و به قدري عظمت وجلالت و مهابت و حسن و جمال و کمال داشت که قدرت ندارم او را وصف کنم و بيان نمايم و جماعت بسياري در اطراف و جوانب او بودند که به سرعت ميرفتند و در پيشاپيش و جلو آن بزرگوار سواري بود که تاجي بر سر داشت و ميرفت (و للتاج اربعة ارکان و في کل رکن جوهرة تضيء من مسيرة ثلثة ايام) و براي آن تاج که بر سر داشت چهار رکن بود و در هر رکني جوهرهاي بود که ميدرخشيد و تا مسافت سه روزه راه را روشنائي ميداد. پس من از بعضي از آن خدام سؤال کردم که اين بزرگوار که آن همه جمعيت او را احاطه کردهاند کيست گفتند آن حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله است [ صفحه 109] گفتم آن شهسوار که در پيش روي او ميرود کيست گفت آن حضرت علي مرتضي وصي آن بزرگورا است پس از آن نظرم افتاد به ناقهاي از نور که بر روي آن هودجي بود از نور و در آن هودج دو تن زن بودند با نهايت عظمت و جلالت (و الناقة تطير بين السماء و الارض) و آن ناقه در بين زمين و آسمان پرواز ميکرد پرسيدم که اين زنان کيستند گفت خديجهي کبري و فاطمهي زهرا ميباشند. پس جوان سوارهاي ديگر ديدم مانند ماه منير پرسيدم اين جوان کيست گفت حسن مجتبي است (فقلت والي اين يريدون باجمعهم) يعني: گفتم ايشان با اين جماعت به کجا ميروند گفت به زيارت حسين بن علي مرتضي شهيد کربلا ميروند. پس من به طرف هودج رفتم (فاذا برقاع مکتوبة تتساقط من السماء) نگاه کردم ديدم براتها و رقعههاي نوشته شده از طرف آسمان ميريزد سؤال کردم که اين براتها چيست؟ گفت اين رقعهها براتهاي بيزاري از آتش جهنم است براي زائرين حسين عليهالسلام در شب جمعه. پس من التماس کردم که يکي از اين رقعهها را براي من بگير گفت تو ميگوئي (يعني اعتقاد تو اين است) که زيارت حسين بدعت است تا از اين راه برنگردي و توبه نکني و اعتقاد بدان حضرت به هم نرساني از اين براتها به تو داده نميشود. پس من خائف و هولناک از خواب بيدار شدم و برخاستم و متوجه زيارت آن حضرت گرديدم (و انا تائب الي الله تعلي) و من از اعتقاد و گفتهي خود تائبم و به سوي خدا توبه ميکنم و اي سليمان (فوالله لا افرق قبر السحين (ع) حتي يفارق روحي جسدي) به خدا قسم که تا روح در بدن من باشد از قبر حسين عليهالسلام مفارقت نميجويم حقير گويد: جانم فدايت يا ابا عبدالله نفسي مشتاقة اليک و مهجتي محترقة عليک يابن الزهراء [ صفحه 110] تخميس از شعر جودي خراساني: گر زيارت کني اي باد صبا دشت بلا را بگو از راه وفا اين سخن از مهر خدا را از محبان جگر سوخته شاه شهدا را کي شه غرقه به خون غرقهي خون بين دل ما را سوي ما بين که به سوي تو به بينيم خدا را اي همه اهل جهان زار و جگر خون ز برايت وي زن و مرد نوا خوان و پريشان به عزايت سر و جان و زر و مال همه عالم به فدايت تو شه کشور ايجاد و شهانند گدايت چشم اميد به سوي تو بود شاه و گدا را اي که گشتي ز ازل سلسله جنبان محبت زنده شد از نفس عيسويت جان محبت نام تو ثبت بود اول ديوان محبت ما نديديم به غير از تو به ميدان محبت کشد از سينه و بر ديده نهد تير بلا را هر طرف موج زنان آب در آن دشت و بيابان تو به حسرت نگران سوي فرات اي شه عطشان کاش بنياد جهان ميشد از اين واقعه ويران آب مهريهي زهرا و تو لب تشنه دهي جان مصلحت بود ندانم چه در اين کار قضا را آن چنان گريه کنم از غمت اي زادهي زهرا که رسد نالهي زارم ز ثري تا به ثريا [ صفحه 111] ديده دريا کنم و رخت کشم جانب صحرا کز چه کشتند تو را تشنه لب اندر لب دريا اي لب لعل تو بخشيده حيات آب بقا را سلام علي العطشان عندالفرات سلام علي العريان في الفلوات سلام علي المصباح في کل ظلمة سراج الهدي باب الرجا لعصاة سلام علي من صار في ارض کربلا وحيدا فريدا ساکب العبرات سلام علي المذبوح عند عياله طريحا رفيع الراس فوق قناة
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |