مهدي بياتي ريزي اين حرم امن ضمان رضاست گلهي آهو به امان خداست در خبر آمد که به عهد رضا قحطي آب آمده بود از قضا مجمر زرين فلک جز شرار هيچ نميکرد ز گردون نثار رغم فسونگويي هر ناسپاس زهره دلي بود ، ستارهشناس گفت که اي مردم فرهيخته وضع کواکب به هم آميخته شمس شموس آمده چون خاکتان رفته قرار از دل غمناکتان شمس چو در جلوه و رخشندگيست ابر نميپايد و بارنده نيست خاک شما محمل خورشيد شد آب از اين باديه تبعيد شد عرضه نمودند به شاه ، اين مقال شرح پريشاني و آن حسب حال کاي شه خورشيد فر ماه تاج عقد ثريات ، کمينه خراج اي ملک العرش نگهبان تو هر که به فرش آمده، مهمان تو ملک شش اندر شش تو در فدک شاهنشين تو بر اوج فلک تکيه بر کرسي زده ، رفرف به عرش نقش چنان بسته ز پاي تو فرش حور و پري در صف اکرام تو رفتهگر چاکر خدام تو تا نه بسوزيم ز بيخ و ز بن شعشعه آهيخته در ابر کن بسکه بگفتند و بسفتند آه مهر به ماه آمد و مه در پگاه هلهله گو، شاه به صحرا چميد سر به فلک، پا به زمين ميکشيد چرخ مرصع، کمر انگيخته عرش به شولاي وي آويخته دست قنوت آينهي آه اوست يوسف جان است و جهان چاه اوست حسرت لبيک تو دارد سماک دست اگر شست ز باران خاک هفت فلک تشنهي پيمانه بود خاک در اين واقعه تنها نبود اين که دعا کرد، تن خاک اوست عين اجابت، نظر پاک اوست شاه بدين وصف به صحرا شتافت روح دعا بود و به تن روي تافت باز بگوييم سخن بر مجاز ور نه حقيقت نتوان گفت باز غلغل ابر است و هوا در خروش ز آتش گل ، باديه آمد به جوش برگ برات چمن امضا شده مهر لب غنچه شکوفا شده از دهن غنچه غزل ريخته بسکه شکر در شکر انگيخته سر زده از شيشهي گلهاي رنگ نيم تنه - پيکر حوران شنگ صحن چمن، آينهي روي خوب ميل شقايق قلم و سمه کوب دامن شاباشي اين ژالهها يال عرق کردهي آلالهها کوچهي باغ از نفس تاک خيس هندسهاي ريخته چون طاقديس شاخهي شمشاد، به شوخي چمان چون خط ميخي ، گل ميخک روان عيد بهار است و حراج گل است قامت يار است و دواج گل است قافلهاي آمده از تاشکند مشتري مشک و عبير است و قند نرگسيان! نسخهي عيسي به دست پردگيان را از اين دست ، مست الغرض آن شوکت و ديهيم وي در پي سلطان چمن گشت طي
ماه به عيوق ، نظر کرد باز ژاله به گلگشت سفر کرد باز موکب رعد، افسر سلطان گرفت کوکب سعد آمد و باران گرفت ابر اجابت چو «رضا» داده است دست علي خيبر اطلس شکست شوکت شاهين قضا را ببين شست همايون رضا را ببين مرغ دلم باز هوايي شده کفتر ايوان طلايي شده در دل من گوشهي بيداد کيست ؟ باز در اين شيشه ، پريزاد کيست ؟ مرغ سليمان دلم پر گرفت نغمهي داووديم از سر گرفت هر سر مو سرزنشم ميکند رگ رگ دل پر تپشم ميکند آمدم اي شاه امانت کجاست ؟ صيد توأم تير و کمانت کجاست ؟ آمدم از کوچهي دور نفس آمدهام از طرف هيچ کس رهگذر کوچه تنهاييم کوچه نشين شب رسواييم روي متابان که دخيل توام در به در ابنسبيل توأم ما به غم عشق تو خو کردهايم ما به همين آينه رو کردهايم گر چه بگويند که ما ناخوشيم با غم عشق تو، خدا را خوشيم درد دل خويش دوا ميکنيم با غم عشق تو صفا ميکنيم طبلهي نقاره صدا ميکند شاه نگاهي به گدا ميکند گوش کنيدش که صلاتان دهد آي مريضان که شفاتان دهد؟ با توام اي پادشه محتشم فاخته اي سوختهام ، ناخوشم نامه سياه آمدهام يا رضا ! دير به راه آمدهام يا رضا ! آمدهام ، اذن دخولم بده دست خدا! دست قبولم بده گرچه بدم ، نيک عتابم مکن جان جوادت که جوابم مکن رانده مرا گرچه بعيد و قريب از تو بعيد است ، امام غريب !
|