(ذبيحالله صاحبکار «سهي») تا که ره بر درگه آل پيمبر يافتم هر چه گم کردم به هر درگاه از اين در يافتم آن چه اسکندر ز فيض چشمهي حيوان نيافت من ز خاک آستان آل حيدر يافتم تا که آوردم بر اين دولتسرا روي نياز از دم روحالقدس فيض مکرر يافتم بر در ارباب دنيا کي نهم روي نياز من که زين در کيمياي عافيت دريافتم دامن مطلوب از اين درگاه آوردم به دست گوهر مقصود ازين خاک مطهر يافتم يک نفس رو برنخواهم تافت زين دارالامان راحتخاطر ازين در يافتم،گر يافتم تشنهکامي خسته بودم در بيابان طلب لطف ايزد يار شد تا ره به کوثر يافتم نقد توفيق و سعادت را که ميجستم ز بخت در حريم زادهي موسي بن جعفر يافتم سالها سرمايهي عمر ار به غفلت باختم رخ چو بر اين خاک سودم عمر ديگر يافتم آن چه بر اين آستان اشک تمنا ريختم بخت ياري کرد و از هر قطره گوهر يافتم بارگاه هشتمين شمع ولايت را به توس مرجع آمال درويش و توانگر يافتم مژدهي رحمت نيوشيدم از اين دارالسلام نکهت رضوان در اين خاک مطهر يافتم گر به خود زين طالع فرخنده ميبالم رواست کاين هما را بر سر خود سايهگستر يافتم داشتم همواره بر الطاف او چشم اميد تا سرانجام از نهال آرزو بريافتم تا که بر اين در پناه آوردم از کيد جهان خويشتن را ايمن از هر فتنه و شر يافتم جان و دل قربان مولائي که از فر و جلال ملک دلها را به عشق او مسخر يافتم تا گداي اين درم سر بر فلک سايم ز فخر کز فلک اين خاک را در رتبه برتر يافتم
|