 |
رساله حل ما ينحل |
|
بسم الله الرحمن الرحيم
آن خالق اشيا که جهان مجمل ازوست زو مشکل عشاق بپايان آيد
در هر ره و رسم آخر و اول ازوست در دفتر عشق حل ما ينحل ازوست
داور او دودا از درد دل و روي زرد در راه ادراک و ارادات زاري دوري دارم. بر مذلت گوناگونم ترحم فرمائي که با تن لاغر با توکل يا با توجه باشم. حکم لطف بمرحمت بخش پيوسته کشف مرحمتي بساخته بمرتبه سعي علم علم پيش نظر کشم. الها صمدا مرا همدم آه سحرگاه و دلآگاه در حرم وصال راه ده که همواره هلاک وصالم. درود نامعدود بر آن خلاصهي قافله وجود و آله و اصحابه که غرض از آثار جذبه ظل الله خط دانش ايشان است. شرح: پوشيده نماند که پنج سطري که مرقوم شد در مناجات و درود، سطر اول را حروفش مقطع است، و سطر دويم دو حرف دو حرف بهم متصل، و سطر سيم سه حرف سه حرف بهم پيوسته، و سطر چهارم را حروفش بينقطه واقع شده، و در سطر پنجم تمام حروف تهجي مندرج است. غرض که چون درين رساله معاني ابيات مشکل درج افتاد اگر بعضي از صنايع در اوايل آن خرج گردد عجب نيست که نقاد حبشي پيکرش مردمک ديده الوالابصار گرديده، و دايرهاي نونش طوق مشکين در گردن فاختگان چمن ادراک کشيده. نظم:
مرا نيز از ازل اين بود تقدير که از قيد حروف افتم بزنجير
ز نون اين سيه فامان بصد شوق نهم بر گردن قمري جان طوق اما بعد نموده ميآيد که مدت مديد و عهد بعيد بود که در آينه ضمير نقش اين خيال ميبست که پرده از چهره شاهد زيباي بعضي ابيات که معني آن پوشيده است بگشايد، و تماشاکنان بهارستان معاني را گلهاي رنگارنگ از خار خامه عنبر شما مه بنمايد که بعضي از آن وابسته بحکايات است، و بعضي مرتبط به امثال و روايات است که حل آن ما ينحل چون اوراق طلا بزور بازوي نقاش فکر وابسته، و از طيران باوج آن بال طايران تأمل بغايت بيطاقت شکسته، و هم مگر از کرم رباني و فيض نامتناهي سبحاني درين درياي فکرت و بحور دقت دست پائي تواند زد، و باشنائي آشنايان اين بارگاه بساحل تقرير نجات راه تواند برد. بيت:
غواص صفت فتادهام در دريا زان سر ز بدن ندانم و دست ز پا
گرنه صدف فيض دهد دست مرا کي گوهري آورم ز بحر معنا
در اين ولا محرک سلسله اين داعيه به نص و تعيها اذن واعيه نصيحت بلند قدري شد که آفتاب فهم و ادراکش از اوج کمال و برج افضال پرتو بر جميع ذرات آفاق انداخته، و نهال مشکلات کلام منظوم و منثور را به نسيم ملايم دانش در ديده نظارگيان باغ معاني با حسن صور افراخته. نظم:
وقت سخن همدم دلها بود گاه بيان مرهم دلها بود
صاحب اخلاق و ضمير منير در همه اطوار بود بينظير
سر زند از پاکي احوال او هر چه دهد دست ز اقبال او
ارجمند سعادتمند شهسوار معارک هيجا و آفتاب سپهر ملک سخا يعني حسن آقا احسنالله عواقبه بالخير و العز و البقاء که مجموع صفات جميل آيتي است در شأنش، و گوهر حسن مردمي جوهريست از کانش. رباعي:
آن کز ازلش ميل بطاعت باشد در راه وفا باستطاعت باشد
گر مرکب ادراک جهانه چه عجب کو فارس ميدان شجاعت باشد
از کثرت اخلاق پسنديده بجانب درويشان آفاق مايل است، و بسخنان بلند فضلاء و علماي اسلام قايل و ناقل که آن طايفه در ميدان موشکافي دقايق شعر اشهب دانائي تاختهاند، و ببازوي قوت متخيله کمان تفکر کشيده و تير خرد انداخته گاهي جهت صيد غزالان اين بهارستان غزل ميسرايند، و گاهي بقصد قصايد بزرگان شست فصاحت ميگشايند، اشارت با بشارت نمود بشرح نوشتن بر تصحيح معاني قصيده مشهور امام العالم العاقل الکامل الفاضل العارف باسرار رباني و کنوز رموز گنج سبحاني امام فخرالدين رازي عليهالرحمة و الرضوان که رياح نفجات معاني سعادت فرجامش نبوعي از اماکن خاطر عاطرش وزيده که در درياي حيرت کشتي شکستگان خيال را بجمع آن معاني در گرداب اضطراب بر تخته پاره ناداني انداخته هر آينه از امواج طوفان فتوح آن ورطهي هولناک راه تدبير بسته و طناب بند شدن لنگر چنگ و ناخن فهم از آن گسسته و جز بشرطه فضل و مرحمت توفيق رباني و نسيم مراد الطاف و اعطاف سبحاني فتح آن وابسته نيست. القصه حقير فقير و از مشقت روزگار دلگير نظم:
ساکن کوي عجز و ناداني بنده عبداللطيف شيرواني
که بود مشتهر بافلاطون نه درو دانش و نه علم و فنون
بدين امر مخصوص گشت و سر رفعتش از فلاکالافلاک گذشت. اکنون در سايه نخل دلجوي توکلت علي الله پناه جسته و در کنار گلزار و ما اعتصامي الا بالله قرار يافته. بتماشاي نوبهار معني ديده گشاد و بدين بهانه ترانه آغاز نهاد حال آنکه مجنون را آتش عشق ليلي در سر بود نصحيت دوستان نيز بر آن شعلها افزود، و فرهاد مسکين را هواي جان کندن لعل شيرين در دل ميگذشت از طلب خسرو نيز آتش شوقش زياده گشت حاصل که بياختيار ساغر و پيمانه طلبيد و بادههاي صافي درين ميخانه کشيد. نظم:
اي شيخ مرا راه خرابات نمودي ميخواست دلم باده کرامات نمودي
از آن به بنياد اين معاني و رواج اين مباني ببازوي تقرير و چنگ تحرير گشاد و فرهادوار به تيشه فولاد فکرت کاسه سر را بخيالات جوي شيرين معاني رونق داد که همةالرجال تقلعالجبال. و بعد از شرح قصيدهي مذکور بعضي ابيات که ما بين مردم مشهور بود که وجود معاني آن همچو عنقا ناياب است و چون خورشيد تابان در نقاب حجاب بر طبق طبق عرض نهاد و اين رساله را حل ما ينحل نام گذاشته قبول و مقبول باد بربالحشر والميعاد و عندالله حصول المراد. تنبيه: بر موشکافان رشتهاي نظم، و غواصان گوهر درياي حزم مخفي و محجوب نيست که باعث مبادرت بر اين امور خطير بشيوه جرات در کشف عذار مستورات حجلهي ضمير به انامل کنايه و استعاره اظهار معاني پوشيده ابيات بزرگان دين و اسرار مستور علماي يقين است که مبدء ظهور حالات و گشاينده تتق کراماتند زبان ايشان ترجمان غيب است، و حکايات ايشان کلام بيعيب، و کسي تا علامت تعلقات از دست و پاي ادراک نگشايد بنفخهاي از نفخات رياض انفاس متبرکه اين طايفه که از جميع علايق وارستهاند مشام عقول را معطر ننمايد از آن سبب که تا کسي بکيفيت باده ايشان مخصوص و ارجمند نگشته از زبان حال ايشان ممکن نيست که محظوظ و بهرهمند گردد. شعر:
منما لاف که مخصوص شدم پيش نکوئي گر ترا نيست ز همرنگي او حالت و بوئي
گر نه پاکي چکني ميل برخساره جانان چه نشيني بصبا گر نه گل غاليه بوئي
درد چون نيست ترا پيش طبيبان ز چه نالي در جگر زخم نداري صف عشاق چه جويي
و اکثر اين طايفه را بواسطه قوت دين کشف معاني عيناليقين دست داده و صيقل هلال شرف اسلام آينه ضمير ايشانرا از کدورت غش و غل بر افلاک شرع پاک کرده آنچه از الهامات عالم بالا در آن آئينه جلوه نما ميگردد آنرا نوري و صفائي و طلوع و ضيائي باشد و طايفهاي که محرم و از انوار خورشيد درخشان مسلمانياند به نص و من يتبغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الاخرة من الخاسرين هر آينه قلوب آن نامقبولان را که بزنگ کفر تيره گشته بظلمت خسران و زيان روز جزا و ضلالت دنيا، حتي توانا آلوده ساخته و چون خدنگ بخون و خاک آغشته و از کمان توفيقشان بفرسنگها دور انداخته نه از ايشان بعد از رفتن از دنيا اثري ماند، و نه در دفتر صحايف دانش کسي از ايشان خبري خواند، الا طايفهاي که مشعل توفيق رفيق ايشان گشته رخت هستي از موج خيز فنا بساحل بقا رسانيدهاند و کشتي زندگاني را از غرقاب عدم ببادبان اين سخن گذرانيده. مثنوي:
تا نگوئي سخنوران مردند سر در آب سخن فروبردند
چون بري نام هر کرا خواهي سر بر آرد ز آب چون ماهي
و چند اشکال درين قصيده بود که در وقت شرح نوشتن باعث سرگرداني نمود: اولا آنکه کاتبان بيهودهنويس بمرور ايام نافهميده و در صورت تجنيس کوشيده بودند و نوشيده را چون پوشيده نوشته. نظم:
حور را کرده رقم جورآسا چشم از ارقام بدش خشم نما
کرده کلکش رقم چار چو خار يار را تفرقه ناکرده زنار
دويم آنکه در ابيات قصيده تقديم و تأخير بسيار بود چنانکه ابياتي که در صفت صبح است پهلوي ابيات مدح و صفت ناقه نوشته بودند، و آنچه در تعريف شب است در ذيل ابيات امثال و حکايت رقم نموده. القصه آن سخنان را از هر جانب فراهم آورده پهلوي هم شاهدان معاني را جاي داده و صفهاي ايشان را آراسته ساخت و مجموع را که چون اوراق خزان بر اطراف بستان از تندباد کاتبان غلطنويس پريشان و ابتر بودند فراهم آورده در نظر عاشقان آنرا برنگ و روي زرد و دل پردرد نمود، و غلطهاي اين طبقه را که حيوان کاتب ملکه روز محشر عاتباند (کذا) بقدر امکان اصلاح کرده از روح پرفتوح آن امام و عالم رباني رحمة الله عليه استدعاي فيض مينمايد، و پرده حجاب ازآفتاب معاني بدستياري خامه ميگشايد، باللهالتوفيق في کل حين و طريق.
>قصيده مذکوره
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |