«شفق»
جهان گرفت زيب و فر، گشود ديده تا رضا فکند سايه بر سر، سرير ارتضا رضا نهاد از ره کرم، قدم به چشم ما رضا من که کبوتر دلم انس گرفته با رضا
ميشنوم ز قدسيان زمزمهي رضا رضا
اي به نثار مقدمت گوهر اشک ديدهام اي به فداي جان تو، جان به لب رسيدهام من به بهاي هستيام، مهر تو را خريدهام نيست به جز ولاي تو، مشي و مرام و ايدهام
مباد سازد از درت، خدا مرا جدا رضا
به هر نفس که من به شکر پايبوس خوانمت تو را به اولويت، تو بر نفوس خوانمت شأن تو برتر است از آن که، شاه طوس خوانمت تو خسرو دو عالمي، شمس شموس خوانمت
ز حق طلب کنم مدد، به مدحت تو يا رضا
نور توئي، جلا توئي، جاه توئي، جلي توئي مراد اهل بينش از، ذکر سينجلي توئي قول توئي، بلا توئي، ولا توئي، ولي توئي حسن توئي، حسن توئي، رضا توئي، علي توئي
چشم و چراغ فاطمه، هستي مرتضي رضا
صدق توئي، صفا توئي، جسر توئي، ثبات تو روح توئي، قلب توئي، بقا توئي، حيات تو نوح توئي، هدي توئي، فلک توئي، نجات تو امر توئي، نهي توئي، حرم توئي، صلاة تو
صراط مستقيم حق، توئي بسوي ما رضا
ذکر توئي، شکر توئي، دعا توئي، اثر توئي لوح توئي، قلم توئي، قضا توئي، قدر توئي عصر توئي، نصر توئي، فتح توئي، ظفر توئي فجر توئي، نجم توئي، شمس توئي، قمر توئي
توئي مراد کوثر و، سجده و هل أتي رضا
لطف توئي، مهر توئي، سخا توئي، جود تو زمان توئي، مکان توئي، هست توئي، بود تو نوح توئي، لوط توئي، شيث توئي، هود تو علي عالي توئي و احمد محمود تو
به جان مصطفي توئي، وارث انبيا رضا
روح توئي، روان توئي، نار توئي، نعم توئي قضا توئي، قدر توئي، لوح توئي، قلم توئي نفس توئي، بذل توئي، جود توئي، کرم توئي مروه توئي، صفا توئي، کعبه توئي، حرم توئي
گرفته از تو زيب و فر سرير ارتضا رضا
مهر توئي، ماه توئي، عرش توئي، نور توئي حکم توئي، حتم توئي، نفخه توئي، صور توئي وحي توئي، شجر توئي، صدا توئي، طور توئي ذوق توئي، شوق توئي، حال توئي، شور توئي
در حق تو طلب کنم، معرفت از خدا رضا
من که به اميد مغفرت، به بارگاهت آمدم شبي که سر زد از افق، جمال ماهت آمدم پناه ماسوا توئي، که در پناهت آمدم نيازمندم و گدا، بر سر راهت آمدم
اگر ز در برانيم، کجا روم کجا رضا
به پيشگاه قدس تو، اگر چه دست خاليم اگر چه کس نميخورد، غم شکسته باليم اگر چه اشک من بود، گواه خسته حاليم ولي به جان فاطمه، محبم و مواليم
خوشم که دارم از جهان، ولايت تو را رضا
تو دست گير عالمي و من ز پا فتادهاي اگر چه نيست نزد تو، مرا ز خود ارادهاي اگر چه طوق بندگي، به گردنم نهادهاي اگر چه در جوار خود، مرا پناه دادهاي
فتاده در سرم ولي، هواي کربلا رضا
چراغ دانش تو را، بسي يکاد زيت شد کرامت آنکه نام تو، کريم اهلبيت شد چه لطفها ز سوي تو، به دعبل و کميت شد به مدح تو اميد من، به کل بيت بيت شد
که عادت تو شد کرم، سجيتت رضا رضا
چه ميشود که سر زند، آن مه دلفروز هم نه شب ز هجر روي او، گريستم که روز هم نه ميکشد مرا غمش، که آه سينه سوز هم اگر نگيرد از رخش، پرده خدا هنوز هم
عيد تو بيحضور او، نيست کم از عزا رضا
نيست اگر چه جز گنه، حاصل کار و کشت من اي به کف کفايتت، عنان سرنوشت من اي به ولاي تو عجين، طينت من سرشت من اي حرم شريف تو، روضهي من بهشت من
مباد باشي از «شفق»، خدا نکرده نا رضا
|