 |
چگونه امام هادي از شهادت پدرش خبر داد؟ |
|
مسعودي در اثباتالوصيه مينويسد: حسينبن قارون از مردي که با امام جواد (عليهالسلام) همشير بوده، روايت کرده که گفت: امام جواد در بغداد و امام علي النقي در مدينه بود، مردي از اهل کرخ و بغداد که او را ابوزکريا ميگفتند، مواظب و مستخدم امام علي النقي بود، در آن موقعي که آن حضرت مشغول نوشتن بود و براي ابوزکريا قرائت ميکرد ناگاه ديديم که امام علي النقي به شدت گريه کرد، ابوزکريا از سبب گريه آن بزرگوار سئوال کرد ولي آن حضرت جواب نفرمود، بلند شد در حال گريه وارد خانه شد صداي گريه و ناله از خانه آن حضرت بلند شد، بعد از آن که خارج شد، از علت گريهاش سئوال کرديم فرمود: پدرم از دنيا رحلت کرد.
ما گفتيم: شما از کجا دانستي؟ فرمود: از طرف خدا ضعف و سستي دچار من شد که به وسيله آن فهميدم که پدرم از دنيا رفته، راوي ميگويد: ما تاريخ آن وقت را يادداشت کرديم، موقعي که خبر وفات امام جواد رسيد ديديم که مطابق است با همان ساعتي که امام هادي خبر داد[10].
همچنين از هارونبن فضل روايت شده که گفت: در آن روزي که امام جواد (عليهالسلام) از دنيا رفت، شنيدم که امام علي النقي اين آيه را تلاوت ميفرمود: انا لله و انا اليه راجعون (پدرم) امام جواد از دنيا رحلت کرد از آن حضرت پرسيدند که شما از کجا ميداني؟ فرمود: ضعف و سستي دچار من شد که سابقه آن را نداشتم[11].
مراقبت شديد معتصم از امام هادي (عليهالسلام) از همان موقعي که معتصم امام جواد (عليهالسلام) را به اقامت در بغداد مجبور ساخت به فرماندار مدينه دستور داد که در مدينه مراقب و مواظب خانواده آن حضرت نيز باشد رفت و آمد اعضاء آن خانواده را کنترل نمايد. فرماندار مدينه نيز طبق همين دستور دقيقاً در غياب امام جواد (عليهالسلام) مراقب و مواظب خانواده آن حضرت بود و پس از شهادت امام جواد (عليهالسلام) اين مراقبت شدت بيشتري يافت و علاوه بر اين، کسي را به عنوان معلم مأمور ساخت به خانه امام رفت و آمد بکند و تربيت حضرت هادي را به عهده بگيرد تا او را از کودکي طوري تربيت نمايد که مثل پدرانش موجب ناراحتي خلفاء را فراهم نياورد.
در همين رابطه روايت مسعودي جالب توجه است. وي از محمد بن سعيد روايت ميکند که: عمر بن فرج رخّجي بعد از وفات امام جواد (عليهالسلام) براي رفتن به حج به مدينه آمد جمعيتي را از اهل مدينه که با اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مخالف و معاند بودند، احضار کرد به آنان گفت: مردي را براي من طلب کنيد که اهل علم و ادب و قرآن باشد، دوستدار اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله) نباشد تا من او را موکّل تعليم اين کودک (حضرت هادي) نمايم و او را مواظب اين کودک کنم تا از آمدن شيعياني که در اطراف او هستند و او را نگاهداري ميکنند، جلوگيري کند؟
مردي را به او معرفي کردند که او را جنيدي ميگفتند، جنيدي مردي بود که پيش اهل مدينه در فهم، ادب، عداوت و دشمني نسبت به اهل بيت رسول خدا سابقهدار بود، عمر بن فرج او را خواست، از مال خليفه حقوق سالانه براي او مقرر کرد و مقدمات زندگي او را فراهم نمود، براي او تعريف کرد که خليفه مرا دستور داده مثل تو شخصي را به اين کودک موکل نمايم.
راوي گويد: جنيدي در قصر بصريا مواظب امام علي النقي (عليهالسلام) بود همين که شب ميشد درب را ميبست و کليد را با خود نگاه ميداشت، امام علي النقي (عليهالسلام) مدتي را به همين حال به سر ميبرد، دست شيعيان از دامن آن حضرت کوتاه شد. شيعه از گوش دادن به بيانات آن بزرگوار و قرائت در حضور آن حضرت محروم گرديد.
محمد بن سعيد ميگويد: من جنيدي را در روز جمعه ملاقات نمودم، سلام کردم، گفتم: اين کودک هاشمي که تو مراقب او هستي چه ميگويد؟ ديدم قول مرا انکار کرد و گفت: چرا ميگوئي کودک هاشمي و نميگوئي بزرگ هاشمي؟!
(به من گفت): تو را به خدا آيا در مدينه کسي را که از من عالمتر باشد، سراغ داري؟ گفتم: نه، گفت: به خدا قسم من يک قسمت از ادبيات را که گمان ميکنم تحقيق کاملي در آن کردهام براي آن بزرگوار ميگويم و آن حضرت همان گفتههاي مرا طوري بر من املاء و تعليم ميکند که من از بيان او استفاده مينمايم، مردم گمان ميکنند که من به آن برگزيده خدا علم و ادب ياد ميدهم به خدا که من از آن حضرت علم ميآموزم.
راوي گويد: من کلام جنيدي را به نحوي فراموش کردم که گويا سخن او را نشنيده بودم تا اين که بعد از آن دوباره جنيدي را ملاقات کردم، از حال او پرسيدم سپس گفتم: حال آن جوان هاشمي چگونه است؟ گفت: اين حرف را نزن به خدا قسم که او بهترين اهل زمين و بزرگوارترين خلق خداست. چه بسا ميشود که آن حضرت ميخواهد داخل شود من به او ميگويم: تنظر حتي تقرأ عشرک آن بزرگوار ميفرمايد: کلام سورههاي قرآن را دوست داري، قرائت نمايم؟ من يکي از سوره هاي طولاني قرآن را پيشنهاد ميکنم، آن حضرت با سرعت تمام آن سوره را به طوري صحيح ميخواند که من صحيحتر از آن را از احدي نشنيدهام نيکوتر از سرودهاي داود (عليهالسلام) که آنها را ضربالمثل ميزنند، تلاوت ميکند.
راوي گويد: جنيدي گفت: اين کودک، پدرش در عراق از دنيا رفته و خودش در مدينه در حال کودکي در بين اين کنيزهاي سياه نشو و نما ميکند، اين علم را از کجا آموخته؟!
راوي گويد: پس از چند روز ديگر که جنيدي را ملاقات کردم، ديدم حق را شناخته و به امامت امام علي النقي (عليهالسلام) قائل شده است[12].
نگرش عباسيان نسبت به فعاليتهاي امام هادي (عليهالسلام) بعد از شهادت امام جواد (عليهالسلام) فرزند بزرگوارش امام علي النقي جانشين پدر خود گرديد. طبق مآخذ اماميه، اکثريت پيروان امام جواد (عليهالسلام) امامت و جانشيني علي هادي (عليهالسلام) را که در آن زمان هفت ساله بود، پذيرفتند و کمي سن آن حضرت در رسيدن به امامت مشکلي براي وي ايجاد نکرد، زيرا پدرش نيز در همين سن به امامت رسيده بود، در عين حال تعداد کمي از پيروان امام جواد (عليهالسلام) امامت پسرش موسي را مورد تأييد قرار دادند، اما پس از اندک زماني به پيکره اصلي اماميه پيوستند و امامت امام هادي را پذيرفتند[13].
از امامت امام هادي هفت سال در دوران خلافت معتصم عباسي سپري شد و معتصم در سال 227 هجري درگذشت و در آن موقع امام علي النقي چهارده ساله بود پس از معتصم پسرش واثق به خلافت رسيد و مدت دوازده سال از امامت علي النقي (عليهالسلام) که گذشت واثق در سال 232 هجري پس از پنج سال و شش ماه و شش روز از دنيا رفت[14] و پس از آن خلافت به متوکل رسيد.
مرحوم مفيد از ابنقولويه به سندش از خيران اسباطي روايت کرده که گفت: در مدينه به نزد امام هادي رفتم، به من فرمود از واثق چه خبر داري؟ گفتم: قربانت گردم او سلامت بود و من اخيراً او را ديدهام. ده روز است که من از او جدا شدهام. حضرت فرمود: مردم مدينه ميگويند: واثق مرده؟ گفتم : من از همه کس ديدارم به او نزديکتر است؟ فرمود: مردم مدينه ميگويند او مرده، و چون فرمود: مردم ميگويند دانستم که مقصودش از مردم خود آن جناب است سپس فرمود: جعفر چه کرد؟ (مقصود جعفر بن معتصم، متوکل عباسي است) گفتم او در زندان به بدترين حالات بسر ميبرد، گويد: فرمود: آگاه باش که او هم اکنون خليفه است، سپس فرمود: ابن زيات (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبانش بودند و فرمان، فرمان او بود. اين قدرت براي او شوم بود سپس خاموش شد و فرمود: بناچار مقدرات و احکام خدا بايد جاري شود اي خيران، واثق مرد و متوکل به جاي او نشست و ابنزيات هم کشته شد. عرض کردم: چه وقت قربانت گردم؟! فرمود: شش روز پس از اينکه تو بيرون آمدي[15].
با اين که معتصم و واثق جلو فعاليتهاي امام هادي را گرفته بودند ولي باز هم بيش از خليفه قبلي مأمون و خليفه بعدي متوکل، علويان را تحمل ميکردند، بنا به نقل ابوالفرج اصفهاني اعقاب عليبن ابيطالب (عليهالسلام) و خويشان نزديک آنها (طالبيون) در سامرّا جمع شدند و در آنجا بود که واثق به ايشان حقوق پرداخت کرد[16] و همچنين طبق روايت يعقوبي واثق مالهاي بسياري در مکه و مدينه و ديگر شهرها بر هاشميان و ساير قريش تقسيم نمود[17] و نيز بنا به روايت ابن طقطقي چون واثق به خلافت رسيد عموزادگان خود طالبيين را مورد احسان و نيکي قرار داد[18].
امام هادي در زمان واثق در مدينه بود و جاذبه امامتش مردم را از اطراف به مدينه ميکشيد و امام جز تشريح و توضيح فقه اماميه کاري نداشت.
در اين مرحله، اماميه تلاشهاي خود را در سازماندهي فعاليتهاي پيروان خويش متمرکز ساخته بودند.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |