پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله - زندگاني سياسي امام رضا (عليه ‌السلام)
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

زندگاني سياسي امام رضا (عليه ‌السلام)

امام رضا(ع) در عصر امامت خويش، با خلفايي چند از عباسيان، معاصر بوده‌اند؛ هر چند، تنها در دوران زمامداري مأمون، شرايط دشواري پديد آمد كه امام را به موضعگيري واداشت.
مدت ده سال از امامت هشتمين امام با دوران خلافت هارون مقارن بود. در آن دوره ده ساله، هارون به دليل بحرانهايي كه حكومت با آن روبرو بود، هيچ‌گاه خود را روياروي امام قرار نداد.
هارون، نگران آينده
هارون در سالهاي پاياني عمر خود، به حكومت عباسيان و آينده آن مي‌انديشيد. به همين منظور در سال 175 ه‍ . ق، فرزندش محمد امين را كه هنوز بيش از پنج سال از عمرش نگذشته بود، براي جانشيني پس از خود معرفي كرد.
هفت سال بعد، يعني در سال 182 ه‍ . ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه‍ . ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامه‌اي را در حضور شخصيتها و رجال سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخه‌اي از آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم منتشر شود.
در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبي و حرص و آز و بي‌تقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده گرفته مي‌شود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد.
مرگ هارون و پيامدهاي آن
سرانجام هارون در سال 193 ه‍ . ق، در طوس درگذشت. ديري نپاييد كه ميان دو برادر، نزاع بر سر قدرت در گرفت. پدر كه بارها شعار «الملك عقيم» را سر داده بود، اينك پسران او نيز همان منطق سياسي را دنبال مي‌كردند.
اختلاف دو برادر، كه با دستهاي پشت پرده هدايت مي‌شد، سرانجام امين را بر آن داشت تا در اوايل سال 195 ه‍ . ق، برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع نمايد، تا راه براي سلطه و حكومت مطلقه و بي‌چون و چراي خويش، هموار شود. از سوي ديگر، مأمون نيز كه تربيت يافته شيوه هاروني بود، نمي‌توانست حكومت را به راحتي از دست بدهد. از اين رو درصدد چاره‌جويي و رويارويي بر آمد و نتيجه آن چيزي جز لشكركشي نبود. سپاهي از خراسان و لشكري از بغداد راهي «ري» شدند، كه در اين نبرد، لشكر امين ناباورانه شكست را پذيرا شد. در هجوم ديگري، طرفداران مأمون راهي بغداد شده، صحنه دشواري را براي امين و دستگاه حكومت او فراهم ساختند كه براي آنان هيچ‌گونه راه گريزي نبود. امين از طاهر، فرمانده سپاه مأمون خواست تا با فرستادن نامه‌اي از مأمون براي او امان بخواهد. امين گفت: «اگر برادرم مرا مورد عنايت و بخشش قرار داد، شايسته است، زيرا او اهل تفضل است و اگر مرا كشت، ننگ نخواهد بود، زيرا جوانمردي، جوانمردي را شكسته و شمشيري، شمشيري را بريده است. البته چنانچه درندگان مرا پاره پاره كنند، نزد من گواراتر است از آن كه سگي مرا نجات دهد.»
سرنوشت امين
فرمانده سپاه مأمون به درخواستهاي امين، وقعي ننهاد و سرانجام وي را دستگير كرد و در حادثه حمله چند مرد مسلح با ضرباتي چند، امين از پاي درآمد. بدين ترتيب طومار زندگي امين برچيده شد و بغداد سقوط كرد و اين آغازي بود بر سلطه مأمون بر بغداد و ديگر بلاد اسلامي. هر چند مأمون در اين نبرد به پيروزي بزرگي دست يافت، ولي بدون شك، حكومتي پرفراز و نشيب را پيش روي داشت، زيرا از نظر عباسيان و هوادارانشان، امين خليفه قانوني پس از هارون بود و آنان او را به عنوان ولي امر، شناخته و اطاعت او را بي‌چون و چرا بر خود لازم مي‌دانستند. از سوي ديگر، امين از امتياز ديگري نيز برخوردار بود، زيرا او فرزند زبيده بود و زبيده، نزد هارون و در نظر مردم، منزلت خاصي داشت. بنابراين، حركت نظامي مأمون نمي‌توانست پشتوانه لازم مردمي را دارا باشد. از اين رو هنگامي كه سر بريده امين را نزد مأمون آوردند، فضل بن سهل كه نقشي اساسي در زمينه‌سازي و هدايت نبرد خونين بغداد داشت، گفت: «شمشيرها و زبانهاي مردم عليه ما به كار افتاد.»
مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چاره‌اي بينديش.»
از اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن را مي‌گويم كه علي بن ابي طالب(ع) در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند مي‌خورم كه كشنده امين نيستم؛ نه گفته‌ام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان داده‌ام.»
زمامداران مأمون
مأمون در پانزدهم ربيع الاول سال 170 ه‍ . ق در ياسريه، متولد شد. مادرش، يكي از كنيزان هارون به نام مراجل از اهالي بادغيس بود. او در دوران خلافت برادرش امين، بر بخش شرقي خطه اسلامي، حكومت مي‌كرد، ولي پس از كشته شدن برادرش امين، زمامداري گسترده او در سال 198 ه‍ . ق آغاز شد. بدين سان اگر دوران سلطه او بر شرق بلاد اسلامي آن روز را نيز به شمار آوريم، مأمون متجاوز از بيست سال بر مسند خلافت تكيه زده است.
ويژگيهاي مأمون
وي هفتمين خليفه عباسي است و نسبت به برادرش و نيز در مقايسه با ديگر خلفاي عباسي، از ويژگيهايي برخوردار بوده است. براي روشن شدن اين مطلب، ديدگاههاي بسياري را از نظرتان مي‌گذرانيم:
ـ سيوطي در شرح حال او مي‌نويسد: «مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي، شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.»
ـ احمد امين مصري مي‌نويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت مي‌جست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و... علاقه شديد داشت.»
ـ ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد مي‌كند. وي مردي زيرك بود و چهره‌اي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر مي‌شد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پيروي از شهوات نكوهش مي‌كرد و آنان را از عذاب الهي مي‌ترساند. و زماني خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت مي‌جست.
روزي ادعاي تشيع مي‌كرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان مي‌داد و در فاصله اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند.
از آن جا كه شناخت شرايط سياسي عصر امام علي بن موسي(ع)، پيوند تنگاتنگي با شناخت ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره معطوف داريم.
مأمون و دشواريهاي حكومت
نخستين مسأله‌اي كه بايد بدان توجه شود، جلب بيعت مردم، در جاي جاي سرزمين پهناور اسلامي است؛ مردمي كه عموماً از بيعت با وي گريزانند. مأمون نتوانست بيعت مردم بغداد و كوفه را به دست آورد، همچنان كه از جلب نظر اهل مدينه، مكه و بصره نيز محروم ماند، زيرا اهل بلاد اسلامي، اگر از شيعيان و علويان بودند، اصولاً با خاندان عباسي همساز نبودند و اگر هم از عباسيان بودند، قتل امين را جرم دانسته، آن را قابل توجيه نمي‌شمردند.
دومين مشكلي كه مأمون با آن روبرو بود، ناآراميهاي موجود، در گوشه و كنار مملكت اسلامي بود، بويژه برخي قيامها كه نفوذ و گستردگي خاصي داشت.
در مكه، محمدبن جعفر، معروف به ديباج؛ در مدينه، محمدبن سليمان بن داوود؛ در واسط، جعفربن محمد؛ در مداين، محمدبن اسماعيل؛ در كوفه، ابوسرايا و... به هر نقطه كه نظر مي‌شد، انقلابي بود و چنين حركتهايي، خطر جدي بود كه نه تنها خلافت مأمون، بلكه حكومت عباسيان را تهديد مي‌كرد.
سومين مشكل بزرگي كه مأمون را همواره نگران مي‌داشت، شخصيت برجسته و ممتاز و مورد توجه مردم، يعني علي بن موسي الرضا(ع) بود و نشانه‌ها از اين واقعيت حكايت دارد كه مأمون، به نقش سياسي و اجتماعي و ديني امام، بيش از هر انقلاب يا نهضتي كه در جريان بود، اهميت مي‌داد و آن را براي حاكميت خود تهديد به شمار مي‌آورد.
به هر حال، مأمون مي‌بايست چاره‌اي انديشد، تا اعتماد بني عباس را جلب كند و فرياد انقلابيون را خاموش سازد و ذهنيت جامعه را در مورد قتل برادرش امين، تغيير دهد و از سوي امام رضا(ع) آسوده خاطر شود. از جمله راه‌حل‌هاي او كه مي‌توانست ذهن جامعه علمي را مشغول دارد و عوام را به تواضع بكشاند، تشكيل جلسات و محافل علمي بود.
اما اين كار بسنده نبوده و مأمون پس از مشاوره با كساني چون فضل بن سهل، به اين نتيجه رسيد كه طرحي نو در فضاي سياسي جامعه در افكند و از احساسات مذهبي و علايق ديني مردم عليه مذهب و مردم استفاده كند. طرح جديد مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت بود، در حالي كه هرگز به آنان علاقه نداشت و معتقد بود خط مشي صحيح همان است كه معاويه، آن را دنبال مي‌كرد؛ آنچه خود مي‌خواست انجام مي‌داد، چه مردم بخواهند يا نخواهند.
برخوردهاي دوگانه وي، كه در اسناد تاريخي به چشم مي‌خورد، بر همين اساس استوار بوده است. همه خلفاي اموي و عباسي و بويژه مأمون، مدعي رهبري جامعه اسلامي بوده، سياست خود را گرفته شده از ديانت مي‌نماياندند و اطاعت بي‌چون و چراي مردم را از خود و حكومتشان خواستار بودند، زيرا خودشان را مصداق «اولوالامر» مي‌دانستند كه قرآن به اطاعت از آنان فرمان داده است.
افسانه تشيع مأمون
از جمله تدابير مأمون در جهت ايجاد فضاي جديد سياسي و بر هم زدن معادلات پيشين و مبهم ساختن مسائل در نگاه توده مسلمانان، اظهار تشيع و ارادت به اهل بيت(ع) بود.
كساني كه مأمون را علاقه‌مند به خاندان پيامبر معرفي كرده‌اند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظره‌ها، قصيده‌ها و... استناد جسته‌اند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي طالب(ع) اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان، بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا(ع) را مؤيد اظهارات خليفه دانسته‌اند.
مسعودي مي‌نويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع مي‌كرد و خود را شيعه مي‌نمود.»
ـ ابن جوزي قصيده‌اي از مأمون آورده است كه در آن مي‌گويد:
الام علي حب الوصي ابي الحسن
و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن
خليفه خير الناس و الاول الذي
اعان رسول الله في السروالعلن
من به خاطر دوستي جانشين پيامبر(ص)، علي(ع)، سرزنش مي‌شوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است.
او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است.
در قصيده ديگري از مأمون آمده است:
لا تقبل التوبه من تائب
الا بحث بن ابي طالب
اخو رسول الله حلف الهدي
و الاخ فوق الخل و الصاحب
ان جمعا في الفضل يوما فقد
فاق اخوه رغبه الراغب
فقدم الهادي في فضله
تسلم من اللائم و العائب
ان مال ذو النصب الي جانب
ملت مع الشيعي في جانب
اكون في آل نبي الهدي
خير نبي من بني غالب
حبهم فرض نؤدي به
كمثل حج لازم واجب
توبه هيچ توبه كننده‌اي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي) برادر رسول خدا(ص) و هم‌پيمان او در هدايتگري، و اين در حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد.
پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدم‌دار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني.
اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي(ع) به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود.
در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
در تاريخ، قصيده‌هاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيده‌اي، درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر(ص) يعني شيخين (ابوبكر و عمر) گفته است:
بأيه خطه و باي معني
تفضل ملحدين علي علي
علي اعظم الثقلين حقاً
و افضلهم سوي حق النبي
بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند.
علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد.
مأمون به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اين‌گونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني، ياد كرده‌اند.
اعتراف مأمون به مناقب امام علي(ع)
مأمون در نامه‌اي كه از مرو، پس از جريان ولايتعهدي و در پاسخ نامه عباسيان، به بغداد ارسال داشته، مناقبي از حضرت علي بن ابي طالب(ع) را بازگو كرده است. از جمله در آن نامه، موارد زير را به عنوان ارزشهاي وجودي امام شمرده است.
ـ حمايت و پشتيباني از پيامبر در همه احوال؛
ـ ايثار جان در راه حفظ پيامبر در مواقع مختلف؛ مثل ليله المبيت؛
ـ برتري او در ميدان جهاد با مشركان؛
ـ برتري او در شناخت قرآن و احكام الهي؛
ـ دارا بودن ولايت مطلقه الهيه كه در غدير به او اعطا شد؛
ـ باز بودن در خانه علي(ع) به مسجد پيامبر، در حالي كه پيامبر فرمان بستن همه درها را داده بود؛
ـ فتح خيبر؛
ـ يكه تاز بودن در جنگ احزاب، و نيز قتل عمروبن عبدود؛
ـ بستن عقد اخوت و برادري پيامبر با وي؛
ـ ازدواج با فاطمه(س) دخت گرامي پيامبر؛
ـ نزول آياتي از قرآن، در شأن او و خانواده‌اش؛
ـ حضور او همراه پيامبر در رخدادهايي چون مباهله؛
علاوه بر آنچه گذشت، نوع برخورد مأمون با علويان و بازگرداندن فدك به فرزندان فاطمه(س) و تفويض ولايتعهدي به امام رضا(ع)، كه هيچ يك از اين دو حركت وي، در عصر ديگر زمامداران اموي و عباسي، سابقه نداشته، داستان تشيع مأمون را در ذهن ساده ناآگاهان قوت بخشيده است.
رد فدك
يعقوبي در اين مورد مي‌نويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن(ع) و امام حسين(ع) نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيده‌اند. لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي(ع) و حسنين(ع) و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما براي مطالبه حق خود نزد تو آمده‌ايم.
مأمون دستور داد تا اجلاسي با حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابي‌طالب» تسليم كرد.
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهج‌البلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون مي‌داند.
او مي‌افزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س) بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز مي‌شود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مأمون هاشم فدكا
چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند.
نقدي بر افسانه تشيع مأمون
يكي از مسائلي كه پيشتر گذشت، اعترافات صريح مأمون به برتري علي بن ابي طالب(ع) بود. مسأله افضل بودن اميرمؤمنان علي(ع) در ابعاد مختلف، امري است كه نزد شيعه و سني، قطعي و مسلم است. حتي خلفا در مواقعي صريحاً به اين امر اعتراف داشته‌اند و اين اعتراف دليل بر تشيع آنان نمي‌تواند باشد. همچنان كه پيش از مأمون ديگراني نيز به برتري امامان بويژه برتري حضرت علي(ع) اذعان داشته‌اند.
روزي مأمون خود شاهد بود كه پدرش هارون تجليل فراواني از موسي بن جعفر(ع) به عمل آورد. با شگفتي از پدر علت را پرسيد. هارون ضمن بر شمردن فضايل امام موسي بن جعفر(ع)، گفت: «من پيشواي ظاهري جامعه هستم كه به قهر و غلبه به حكومت رسيده‌ام و موسي بن جعفر(ع) براستي امام و پيشواي مردم است. سوگند به خدا اي فرزندم كه او از من و از همه مردم و خلق خدا سزاوارتر است كه جانشين پيامبر باشد.»
پس اين تنها مأمون نيست كه در مدح علي(ع) و خاندانش شعر سروده است، بلكه افرادي چون امام شافعي و ديگران نيز ستايشگر علي(ع) بوده‌اند، در حالي كه هيچ يك از آنان شيعه شناخته نشده‌اند.
موضعگيري دوگانه
بسيار اتفاق افتاده است كه مأمون در مورد افرادي، موضعگيري متفاوت داشته است. هرثمه، فضل بن سهل، علي بن موسي الرضا(ع) و... روزي مورد حب خليفه و زماني مورد غضب او بوده‌اند و اين دوستيها و دشمنيها چندان پايدار نبوده، بلكه به موقعيت حكومتي و شرايط سياسي اجتماعي خليفه بستگي داشته است. گواه صادق اين سخن، مقايسه ميان موضعگيري‌هاي مأمون در خراسان و سياست او به هنگام رسيدن به بغداد است كه در هر مورد با مقتضيات و مصالح موجود هماهنگ بوده است. او در مرو بشدت اظهار دوستي علي بن ابي طالب(ع) را مبنا قرار داده و خلفا را مورد لعن قرار مي‌دهد، ولي هنگامي كه به بغداد مي‌آيد، با خواندن قصيده‌هايي، موضعگيري تازه‌اي را به نمايش مي‌گذارد:
اصبح ديني الذي ادين به
و لست منه الغداه معتذراً
حب علي بعد النبي و لا
اشتم صديقاً و لا عمراً
ثم بن عفان في الجنان مع
الابرار ذاك القتيل مصطبراً
الا ولا اشتم الزبير و لا
طلحه ان قال قائل غدراً
و عايشه الام لست اشتمها
من يفتريها فنحن منه براء
ديني كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچ‌گاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علي(ع) را بعد از پيامبر دوست مي‌دارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نمي‌دهم و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم.
آيا محتواي اين قصيده با گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد مي‌شود؟
جاي بسي شگفتي است كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست اشكالي وارد سازد. او مي‌گويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نمي‌دهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم.
و نمونه‌هايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است.
جاي شگفتي است كه برخي تاريخ‌نگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه به دستور خليفه به قتل رسيده‌اند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات مي‌كند، ولي برخورد ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا(ع) تا به شهادت رسانيدن امام، ضديت او با تشيع را روشن نمي‌سازد!
عبدالله بن موسي كه يكي از علويان مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مي‌نويسد: «در اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان مي‌جنگند، ولي تو به اسلام تظاهر مي‌نمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشه‌هاي اسلام را يك به يك قطع مي‌كني... و بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سخت‌تر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي(ع) و فرزندان فاطمه(س) بازگردانده‌اند كه قطعاً شيعه به شمار نمي‌آمده‌اند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به عمروبن عثمان مي‌داد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي(ع) تمام آن را در اختيار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد، براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه‍ . ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه‍ . ق، اولين خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولي منصور (م 158 ه‍ . ق) آن را باز پس گرفت.
مهدي عباسي (م 169 ه‍ . ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن مهدي (م 170 ه‍ . ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند.
دكتر رفاعي مي‌نويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا مي‌كنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود، دين را به دينداران وا مي‌گذارند.»
وي آنگاه مي‌نويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.»
مأمون و مذهب اعتزال
بعضي از مورخان و تحليلگران تاريخ، بر اين باورند كه مأمون، مذهب اعتزال را پذيرفته و بدان معتقد بوده است.
دكتر رفاعي در اين باره مي‌نويسد: «مأمون مذهب اعتزال را از يحيي بن مبارك كه مربي او بوده، فرا گرفته است».
وي مي‌افزايد: «در عين حال كه مأمون با شخصيتهاي بزرگ علمي عصر خود تماس نزديك داشت، ولي بيشتر تحت تأثير افكار «ثمامه بن اشرس» و «يحيي بن مبارك» قرار گرفته بود.»
ابن كثير نيز در تأييد گرايش مأمون به اعتزال، مي‌نويسد: «مأمورن، مذهب اعتزال را اختيار كرده و به گروهي كه از پيروان مذهب معتزله بودند، پيوسته است و آنان وي را اغفال كردند. از افرادي كه در اين جريان تأثير مهمي داشته است، بشربن غياث مريسي است.»
البته ابن كثير، چنان كه گذشت، هم به مأمون نسبت تشيع داده و هم او را معتزلي معرفي كرده است. او مي‌گويد: «مأمون هم مذهب تشيع و هم روش اعتزال داشته است و اما از مذهب صحيح سنت بهره‌اي نداشته است.»
البته پذيرفتن چنين امري دشوار است كه شخصي هم شيعه باشد و هم به مسلك اعتزال، گرايش داشته باشد؛ زيرا ميان مكتب شيعي و مسلك معتزلي تفاوتهاي اصولي وجود دارد.
احمد امين مصري، چند تن از خلفا را نام مي‌برد كه به مذهب اعتزال گرايش داشته‌اند و از جمله آنان به نام مأمون اشاره دارد. احمد امين معتقد است: «مأمون معتزلي بود و از عقايد معتزليهاي بغداد پيروي مي‌كرد و آنان نظرشان اين بود كه علي و فرزندانش از تمام صحابه، حتي از ابوبكر و عمر، به خلافت سزاوارتر بودند».
انديشه خلق قرآن
يكي از رخدادهاي عصر مأمون را كه نشانه‌اي بر گرايش اعتزالي وي دانسته‌اند، نظريه «خلق قرآن» است كه از آن تعبير به «محنت» شده است. اين مسأله در مقطعي از عهد عباسيان، بحث اعتقادي، سياسي روز شده بود، تا آن جا كه برخي به دليل مخالفت با آن محكوم به مرگ، تبعيد و زندان، شدند. از افرادي كه اين انديشه را نشر داده و از آن حمايت و تبليغ كردند، «بشر مريسي» بود. هارون الرشيد وي را تهديد به قتل كرد و در پي آن «بشر» ناگزير شد، تا زمان حيات هارون، متواري باشد.
در زمان مأمون اين بحث به صورت جدي مطرح شد. خليفه در سال 212 ه‍ . ق، در محافل علمي از آن ياد مي‌كرد، ولي در سال 218 ه‍ . ق، مردم را به پذيرش آن وادار ساخت. معتزله از اين حركت مأمون به گرمي استقبال كرده و او را بر اين اقدام ستودند.
«بشر مريسي» كه در عهد هارون از ترس تهديدات او متواري بود، در ستايش از مأمون كه با عقيده خلق قرآن موافق بود، چنين سروده است:
قد قال مأموننا و سيدنا
قولاً له في الكتب تصديق
ان علياً اعني ابا حسن
افضل من قد اقلت النوق
بعد نبي الهدي و ان لنا
اعمالنا و القران مخلوق
براستي كه مأمون ما و آقاي ما سخني گفته است كه كتب (همچون قرآن) آن را تأييد مي‌كند.
همانا ابوالحسن علي، پس از پيامبر كه هادي مردم است، برتر از همه است. و بدرستي كه اعمال ما براي خود ماست و قرآن حادث و آفريده است.
در برابر اين قصيده، يكي از شاعران اهل سنت چنين سروده است:
يا ايها الناس لاقول و لا عمل
لمن يقول كلام الله مخلوق
ما قال ذاك ابوبكر و لا عمر
و لا انبي و لم يذكره صديق و لم يقل ذاك الاكل مبتدع
علي الرسول و عندالله زنديق
بشر اراد به امحاق دينهم
لان دينهم والله ممحوق
يا قوم اصبح عقل من خليفتكم
مقيدا و هو في الاغلال موثوق
اي مردم، آن كس كه كلام خدا را مخلوق داند، نامه عملش از گفتار و كردار تهي است و هيچ ندارد. اين سخن (مخلوق بودن قرآن) را نه ابوبكر، نه عمر، نه پيامبر(ص) و نه هيچ راستگويي نگفته است. اين رأي، سخن بدعتگذاران بر خدا و پيامبر است كه اينان نزد خدا زنديق‌اند. بشر خواسته است، با گفتارش دين آنان را از ميان ببرد، زيرا دين آنان به خدا سوگند از بين رفتني است. اي مردم انديشه خليفه با زنجيرهاي محكمي بسته شده است.
اگرچه مهمترين گواه معتزلي بودن مأمون، همان نظريه خلق قرآن است كه در عهد مأمون گسترش يافت، ولي نكته ديگري نيز در تأييد معتزلي بودن او قابل توجه است و آن اين كه معتزليان، امام علي(ع) را سزاوارتر از ديگران به حكومت مي‌دانستند و مأمون نيز از آن جهت كه به اعتزال گرايش داشت، در اشعارش حضرت علي(ع) را ستايش مي‌كرد و نه از آن جهت كه شيعه بود! مأمون در يكي از سخنانش مي‌گويد: «بسياري مردم از آن جهت كه ما برتري اميرمؤمنان را بر ساير صحابه، عنوان نموده‌ايم، بر ما خرده مي‌گيرند و چنين پنداشته‌اند كه برتر دانستن علي بر ديگر خلفا به معناي كوچك شمردن ديگران است. در حالي كه هرگز چنين نيست. سوگند به خدا اجازه نخواهم داد، كسي حتي از حجاج بن يوسف عيبجويي كند و او را مورد لعن و طعن قرار دهد، تا چه رسد به سلف طيب.»
مأمون و ديانت سياسي
سرانجام بعضي معتقدند كه اصولاً زمامداران خود سر و دنيا طلب، در حقيقت به هيچ دين يا مسلكي پايبند حقيقي نيستند و همه دفاع و ستيز آنان بر محور منافع سياسي آنان مي‌چرخد و دينداري آنان در واقع نوعي ديانت سياسي است. به هر حال، در يك جامعه ديني، اظهار به دينداري شرط سياست و حاكميت است و مأمون كسي نبود كه اين شرط را نداند و با ناديده گرفتن آن، حكومتش را به خطر اندازد.
يكي از صاحبنظران در اين باره مي‌نويسد: «شخصيتهاي سياسي، هزاران راه را مي‌پيمايند تا عواطف مردم را جلب نمايند و براي عقايد مردم، احترام خاصي قايل مي‌شوند، هر چند جز اهداف سياسي خود منظوري ندارند.»
با توجه به گستردگي سرزمين اسلامي آن روز از يك سو و نشر افكار و آراء از سوي ديگر، مأمون به اين نتيجه رسيده است كه بايد چندگانه عمل كند. او زمامداري با تدبير و انديشه بود كه كوله‌باري از تجربه‌هاي تلخ و شيرين زمامداران قبل را نيز مورد نظر قرار داده بود. بنابراين اظهارات اعتقادي وي نيز بيشتر جنبه سياسي داشته و او براساس مصالح حكومتي سخن گفته و عمل مي‌كرده است، نه براساس اصول اعتقادي و باورهاي ديني.
خط‌ مشي امام رضا(ع) در برابر حكومتها
بخشي از زندگي امام علي بن موسي(ع) مربوط به دوران قبل از امامت ايشان مي‌شود كه 35 سال بوده است و در اين مدت، حاكماني چون منصور، مهدي، هادي و هارون ـ كه همه از خلفاي عباسي بوده‌اند ـ حاكميت داشته‌اند. پس از شهادت امام موسي بن جعفر(ع) و آغاز دوره امامت علي بن موسي(ع)، آن امام بيست سال ديگر را شاهد حاكميتهاي جور بود. از اين مدت، ده سال، در عصر خلافت هارون، چهار سال در عهد پرفراز و نشيب خلافت امين و سرانجام ادامه آن با زمامداري مأمون، همراه شد.
امام در عصر هارون
آن بخش از زندگاني امام رضا(ع) كه در عصر هارون سپري شد، حلقه‌اي از حلقات گذشته تاريخ امامت بود، كه در آن موقعيت مبارزه علني و رسمي، براي امامان پديد نيامد و بيشتر فعاليتهاي شيعي و تلاشهاي عقيدتي و مبارزات سياسي در نهان، رهبري مي‌شد.
پس از شهادت موسي بن جعفر(ع) در زندان هارون، در بيست و پنجم ماه رجب سال 183 هـ‍ . ق، امام رضا(ع) همچنان شيوه مبارزاتي پدر بزرگوارش را پيشه ساخت و به ايفاي صحيح رسالت امامت پرداخت.
دستگاه خلافت هاروني، مصلحت را در اين ديد كه شيوه گذشته خود را تغيير دهد، چه اين كه سياست گذشته و روش سختي كه نسبت به هفتمين امام(ع)، اتخاذ كرده بود، ديگر به صلاح حكومت نبود و بيش از گذشته موجوديت عباسيان را با خطر روبرو مي‌ساخت. قيامها رو به فزوني گذارده و توجه مردم در بلاد مختلف به خاندان پيامبر(ص) بيشتر شده بود و شرايط عمومي به زيان نظام حاكم رقم مي‌خورد.
يحيي بن خالد، كه از عناصر داراي نفوذ دربار هاروني به شمار مي‌رفت و مشاور سياسي او بود، روزي به هارون گفت: «اين علي بن موسي است كه بر جاي پدر تكيه زده و امامت را از آن خود مي‌داند.»
هارون گفت: «آنچه درباره پدرش موسي مرتكب شديم، ما را كفايت است. آيا مي‌خواهي تمام آنان را بكشم؟»
گروهي از واقفي مذهبان، نزد امام رضا(ع) آمدند. از آن ميان، علي بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه ساز.
حضرت فرمود: پدرم از دنيا رحلت كرده است.
علي بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصي سپرد؟
امام پاسخ داد: به من.
علي بن حمزه گفت: آيا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نمي‌كني!
امام فرمود: هرگز، و براي آن كه اطمينان پيدا كني كه از ناحيه هارون نگراني ندارم، من همان سخني را مي‌گويم كه رسول خدا(ص) با شنيدن تهديد ابوجهل فرمود: وي هرگز موفق نخواهد شد گزندي به من برساند.
مسعودي نقل مي‌كند: ابوجهل نزد پيامبر(ص) آمده و گفت: آيا تو از سوي خدا فرستاده شده‌اي؟
حضرت فرمود: آري.
ابوجهل گفت: آيا از من نمي‌ترسي؟
حضرت فرمود: اگر از سوي تو آسيبي به من برسد، من پيامبر نخواهم بود.
امام رضا(ع) نيز در پاسخ علي بن حمزه فرمود: من نيز مي‌گويم اگر از سوي هارون به من گزندي برسد، من امام نخواهم بود.
دوران خلافت هارون در سال 193 ه‍ . ق پايان يافت. زمامداري به «امين» واگذار شد و چهار سال و اندي بيش نگذشت كه آن هم به كشمكش دو برادر يعني امين و مأمون انجاميد. در اين مدت، اوضاع به حد كافي آشفته بود. در نتيجه فرصتي پديد نيامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام و آل علي درگير كند. امين در جنگ با سپاه مأمون كشته شد. عهد مأمون، فرا رسيد. مأمون بيش از همه به خلافت مي‌انديشيد. او اولين مانع را كه وجود برادرش بود از ميان برداشت و اكنون بايد با تمام توان، موانع و مشكلات حكومت خود و حاكميت عباسيان را يكي پس از ديگري برطرف سازد.
مأمون براي اين منظور مانند ديگر زمامداران عباسي عمل نكرد. وي نه روش سفاح را پيشه ساخت كه احمد امين درباره‌اش آورده است: «... زندگيش سراسر خونريزي و سياستش نابود ساختن مخالفان بود.»
و خوارزمي مي‌نويسد: «... اين ابومجرم (پدر گنهكار) بود كه بر علويان تسلط يافت، نه ابومسلم (پدر مسلمان). اين مرد (سفاح) علويان را زير هر سنگ و كلوخي كه مي‌يافت، مي‌كشت و در هر دشت و كوهستاني به تعقيب آنان مي‌پرداخت.»
و نه همچون منصور، دست به كشتار فرزندان فاطمه(س) زد و از سرهاي قربانيان علوي موزه‌اي فراهم آورد و در پاسخ عمويش عبدالصمدبن علي كه از وي پرسيد: چرا در قاموس حكومتي تو، واژه عفو و گذشت، مفهوم ندارد؟ گفت: ما در ميان مردمي به سر مي‌بريم كه ديروز ما را به ياد دارند و مي‌دانند ما در گذشته رعيتي بيش نبوده‌ايم و اكنون زمامداري را به دست آورده‌ايم. اينك جز با به كار گرفتن مجازاتها نخواهيم توانست هيبت خود را براي ايشان به نمايش گذاريم.»
و هم او (منصور) بود كه ويران ساختن مرقد امام حسين(ع) را بدعت نهاد و علويان را در سينه ديوار به ميخ مي‌كشيد...
و سرانجام مهدي، هادي و رشيد نيز يكي پس از ديگري همان سياست را با ابزار مختلف تداوم بخشيدند. يكي چون مهدي از حريه تكفير بهره جست و حتي بي‌گناهان را از دم تيغ گذراند و ديگري چون هادي كه بر خرد و كلان، زن و مرد و... رحم نداشت و يا رشيد كه به گفته خوارزمي، درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال امامت را از بن برآورد. او سوگند ياد كرده بود كه: «فرزندان ابوطالب را تحمل نخواهم كرد. آنها و پيروانشان را خواهم كشت.»
موسي بن جعفر(ع) را نيز هم او به شهادت رسانيد.
آري، مأمون روشي جز ديگر خلفاي عباسي را برگزيد. او حل همه مشكلات و رفع موانع موجود را در اقدامي ديگر مي‌دانست كه براي انجام اين مهم، لازم بود امام رضا(ع) را از مدينه به مرو فرا خواند و آنگاه تصميمات از پيش تعيين شده را به مرحله اجرا گذارد.
بنابراين، سفر امام كه بخش مهمي از زندگاني امام رضا(ع) را تشكيل مي‌دهد، سفري به ميل ايشان نبود، چه اين كه پس از انجام اين هجرت و با گذشت زمان، پرده از روي بسياري حقايق برداشته شد و اهداف مأمون از فراخواني روشن شد.

یک شنبه 10 آبان 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288705
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom