بابام پارسال سفارش داده بود برامون کرسی بسازن ,مامانم شدید مخالف بود که.کجا می خواهی بذاری وسط هال نمیشه و به دکوراسیون خونه نمیاد و از این حرفا
حالا بابام بعد یکسال رفته کرسی اورده مامانم نمیذاشت بیاره تو خونه میگفت ببر زیر زمین تا یه فکری براش بکنم
بابام امد گفت :دختری ببین میتونی راضیش کنی یانه شیرینیت با من
من:مامان من مطمینم اگه کرسی بیاری وسط هال دو هفته نشده یه خواستگار میاد از اون سمج ها (کلا یه نمه ازدواجی نیستم سر همین این حرفا از من بعیده)
مامانم:خبریه؟!دلت پیش کسی گیره!؟
من:نه بخدا فقط به دلم افتاده
مامانم:من که میدونم خبریه وگرنه تو از ازدواج و خواستگار حرف نمیزنی
من:نه به جون بابا و شما خبری نیست
مامانم:از اون لبخندهایی که مامانها میزنن که یعنی من میدونم خبریه خفه شو
من با جیغ و داد:بابام تو رو خدا مامان نگاه کن
بابام:خو دختری لابد مادرت یه چیزی میدونه دیگه
منo_O
بابا و مامانم :-)
من@_@
من:-(
همچنان من