اين خاطره مال یكي از رزمنده هاست :
توي عمليات بعداز اينكه قله هارو تصرف كرديم داخل سنگر شديم كه كمي استراحت كنيم متوجه زنبوري شديم كه توي سنگر پرواز مي كرد آنقدر كه از زنبور ميترسيديم از خمپاره و توپ نميترسيديم چفيه هامون رو در آورديم شروع كرديم تكان دادن توي هوا تا زنبور بيرون رفت كمي هم دنبالش رفتيم كه بر نگرده يه دفه سوت خمپاره و....
سنگر رفت هوا از اون به بعد ارادت خاصي به زنبور ها پيدا كرديم