باعرض سلام من از اين به بعد ميخوام خاطرات خنده داري رو كه مربوط به رزمندگان جنگ هست رو بزارم اميد وارم استقبال كنيد:
بي سيم چي خمپاره 120 بود تازه كنكور داده بود دوشب نخوابيده بود مامور بود تا با چند تا از بچه ها آتيش بريزه رو سر دشمن چون تازه كار بود با فوت و فن كار آشنا نبود و نميدونست بايد بي سيم رو سر جاش بزاره و بخوابه صبح كه همه بيدار شدن به نگه بانش گفت اگه توي خواب حرف نميزدي نميدونستم تا صيح چه خاكي تو سرم بريزم