یه روز داشتم با داداشم فیلم ترسناک میدیدم، اونم وسط ساعت 2 بامداد! همینجوری که داشتیم پشمای ریخته شدمونو جمع می کردیم، داداشم گفت: صدایی اومد، نمیری نگا کنی؟ منم با ترس و لرز و شلوار خیس شده رفتم پایین، هیچی نبود. فقط درو یادم رفته بود ببندم. تا درو بستم، دو تا صدای جیغ از همسایه بغلی اومد، دو تا صدای غش کردن تو اون یکی خونه. رفتم گفتم:نترسین، من بودم که درو بستم. هیچی دیگه الان دارن زنده زنده دفنم می کنن....