خاطرات خنده دار نویسنده : طنز پرداز تاریخ : سه شنبه 1 دی 1394 نظرات 0 ديروز حالم خيلي بد بود از خونه زدم بيرون رفتم امام زاده ديدم يكي نشسته خيلي رفته تو حس معنويت وشمع روشن كرده داره دعاميكنه منم آسكاريس درونم گل كرد رفتم پيش شمعارو فوت كردم و الفرار خدارو شكر حالم خوب شد:) لینک ثابت