عاغا امروز ساعت شش تو مدرسه کلاس داشتیم هوادیگه تاریک شده بود . دیدم معلم پرورشیمون داره توی تاریکی میره سمت اتاق خودش!منم آروم آروم پشت سرش رفتم یهو گفتم پــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخخخخخخخخخخخخخخ بیچاره سکته زد منم که غش غش میخندیدم برگشت بهم گفت فائزه مریضی؟؟؟؟دستش همینجوری روی قلبش بود..منم بیخیال کیفم رو برداشتم اومدم خونه...
ههههه