۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ
♥♥♥ سلام ♥♥
این خاطره شوهر خواهرمه...میگفت دبستانی بوده معلمشون صداش میکنه پاتخته ریاضی حل کنه.اینم نمیدونسته .معلمشون میره کنارش وایمیسه انگشت اشارشو میزاره وسط پیشونیش .میگه تو باید با این انگشت من بجنگی .اونم انقد انگشتشو فشار میده که جاش رو پیشونی شوهرخواهرم مونده ...منم یه شب بهش گیر دادم که پیشونیت چرا اینجوریه که داستانشو برام تعریف کرد...
بدبختا معلم سادمیسی داشتن.