۞۩ஜخدایا پناهم باش.که جز پناه تو پناهی نمیخواهمஜ۩۞۩ஜ
♥♥♥ سلام
دیروز بابامو بردم بیمارستان .(پاش ضرب دیده آتل گرفتن پاشو.)اونجا پسر دایی مامانمو با زنش دیدم .نشسته بودن تا نوبتشون بشه.بعد یه خانمه بدو بدو اومد میخواست بره تو پسر دایی مامانمم گفت:خانم نوبت ماست .زنه هم بدونه توجه به اون رفت تو مطب.پسر دایی مامانمم انگار نه انگار که دکتر اونجاست در مطب و باز کرد به خانمه میگه:خانم خیلی بی (خوب برادر من بی چی؟؟؟)بعد یه سری هم از تاسف تکون داد اومد بیرون.حالا من اونجا دارم صندلی های بیمارستانو با اون همه میکروب و آلودگی گاز میگیرم بهش گفتم چی بهش گفتی.میگه هیچی ولش کن از اون بی تربیتا بود .اون وسطم زنش با ناز میگه :چرا گذاشتی بره تو.پسر داییمم میگه ولش کن خانمم معلوم بود از اون بی تربیتاس.
یعنی همچین فامیلای دربو داغونی داریم ما.