چند وخ پیش با دایی گرامیم (پنج سال ازم بزرگتره خیلی با هم مچیم ) دچار حوصله سر رفتگی شدیم اونم کی سه ی نصف شب و تصمیم بر این شد ک فیلم ترسناک با مضمون زامبی ببینیم وسطای فیلم من گفتم میرم گلاب ب روتون و میام هنوز نرفته بودم ی فکر ب سرم زد اون بنده خدا ک فکر می کرد من نیستم و یکم اذیت کنم
تا حواسش نبود تو نقطه اوج فیلم بازوشو ی گاز گرفتم بیچاره از ترس سکته کرد ولی هیچی بهم نگفتا
ی همچین خانواده متمدنی من دارم
اما متاسفانه دکترا بعددوهفته هنوز نتونستن پایه صندلیو از تو معده ام در بیارن یکم اذیت می کنه
ازون ب بعد بهم میگه وحشی
من وحشیم عایا؟!
لایک کنین دستم بیاد آمار