اندر احوالات من وداداش گودزیلام!!!
.
.
.
ما بودیم و عموم اینا و دایی اینا و ...خلاصه کلی آدم
(البته واقعه برای 2 سال پیشه که هنوز نامزد بودم الان چند ماهی هست عروس شدم)
خلاصه همه نشسته بودن و منم به عنوان تازه عروس جمع!!! خیلی شیک و پیک و باکلاسسسسسسسس با یه کفش پاشنه 20 سانتی! حتی فنجون چایی رو هم نمی تونستم درست بگیرم دستم!
در همین حین یهو داداش 5 سالم اومد جلوم و گفت: آبجی قدم نمیرسه از بالا کمد وسایلو بیارم با بچه ها بازی کنم میشه نردبونتو بدی استفاده کنم؟! البته چون من خیلی سادم اولش نفهمیدم چی میگه پرسیدم ازش: چی؟؟
گفت نردبونت دیگه همون که قدکوتولتو اینقدی کرده!!!
دیگه نفهمیدم چی شد چون شوهرم پووووففف کرد و چایی از دهنش ریخت بیرون و دایی بزرگمم پهن شد زمین داشت ریسه می رفت از خنده!!!
بابام رفت بود تو تلویزیون رسما وبقیه خودشونو مشغول نشون میدادن!!
.
.
.
.
سجااااااااااااااااااااااد تووووروحت! تازه فهمیده بودم چی شده! آب شدم جلو همه بخدا!!!!