توی دبیرستان سه تا دوست صمیمی داشتم همیشه باهم بودیم هرکاری میخواستیم انجام بدیم باهم بودیم گلاب ب روتون دس به آب هم ک میرفتیم باهم بودیم نیمه های سال یکی ب جمعمون اضافه شد،زنگ تفریح منو فرزانه(اون دوست جدیدمون) لب بلواری ک تو حیاط بود نشسته بودیم مثلا داشتیم زیست میخوندیم زنگ کلاس رو ک زدن جایی نشسته بودیم ک همه رو میدیدیم من کتابو بستم و ب بچه هاک میرفتن تو کلاس نگاه میکردم یکی از دخترا بود ک چش دیدنشو نداشتم نه اینکه باهم برخوردی داشته باشیم اون دوکلاس از ما پایینتر بود نمیشناختیم همو ولی بدجور ازش خوشم نمیومد
گفتم فرزانه اون دخترو میبینی ،اونکه قدش متوسطه و موهاش مث موهای بزه
کدوم؟؟اونکه کفشاش اسپرته
آره
خب؟؟
میخوام سر بتنش نباشه چش دیدنشو ندارم
آخه چرا؟؟
نمیدونم ولی همیطوری چشش ندارم دلم میخواد خونشو بریزم تو کاسه بخورم زشت بدترکیب رو نگاش کن عینهو پنگوئن
باشه بش میگم!!منم ک چشام شده بود عینهو وزغ گفت دختر عممه...اونجا یادم اوفتاد میگ میگ یکی از اقواممونه و الفراررررر
خدانصیب هیشکی نشه همچین سوتیایی