♥sherlock♥jung il woo♥
با خانواده جاتون خالی رفته بودیم مسافرت که وسط راه برای صرف ناهار(ادبم تو حلقتون)پیاده شدیم رفتیم تو یه رستوران کلاس بالا:|
تا این جا اوضاع خوب بود که بابام گفت چی می خورین؟ مامانمم بنده خدا هی قاطی می کنه کلماتشو همیشه سوتی میده:]
برگشت با صدای بلند و مثلا باکلاس گفت:
من چنگک می خورم
ما:o_0 o_O 0__0
مامانم : شیرجه؟=|
ما: @___@
مامانم: چنگه؟ =/
ما:#___#
بیچاره آخرشم نتونست بگدش:))
بعدها کاشف به عمل اومد منظورش "چنجه" بود=|
من که به صورت آهسته هنگامی که همه داشتن ریز ریزکی در و دیوار و گاز می زدن از رستوران در رفتم:]