رفته بودیم پارک ارم بعد من از بلندی خیلی میترسم دوستام گفتن اگه بیای سوار شی نهار شام فردا مهمون ما منم که گفتم نمیمیریم که خلاصه رفتم سوار شدم
اون وسیله هه کمر بننداشت فقط یک میله میوفتاد دور گردنت اون وسیله شش دور میرفت هوا دور خودش میگشت بعد منم چشمامو بستم هی میله هرو فشار میدادم یهو تق یه صدایی اومد منم فکر کردم راه افتاده داد زدم. خداااااااااااااااااااااااااا بعد یه صدایی اومد فهمیدم بغل دستیم داره از خنده منفجر میشه ....بعد فهمیدم دستگاهه خراب بوده راه نیوفتاده :|