آقا سال سوم راهنمایی بودیم قرار بود بریم اردو.همه سوار اتوبوس شدن(شایدم مینی بوس نمیدونم) من موندمو دوتا از رفقای فاب.مام زوری سوار ماشین معلم پرورشی شدیم. ی پونزده کیلومتر اونورتر(ی شهر دگ) دبیر ریاضی مام سوار شد همین ک سوار شد شروع کرد حرف زدن (مخمونو داش میخورد) همین موقع پلیس راه اینو دید ماشینو نگر داش.طرف کمربند نبسته بود هیچی این رفت چک و چونه زدو این حرفا سوار ک شد گفتم استاد چن تومن؟ خدا نصیب هیچکس نکنه همچین برگشت زد تو گوشم ک نفهمیدم از کجا خوردم (رفقای کصافطمم داشتن میخندیدن) :-
♪♪♪♪♪