سه چار سالم که بود رفته بودیم خونه مادربزرگم.فامیلای مامانم اونجا بودن و بچه اشون یکی دوسال از من کوچیک تر بود.
خودم که یادم نمی یاد. بابام تعریف می کنه:
اومدم این بچه ی فامیلو ماچ کنم...ازم ترسید فرار کرد.بعد تو رفتی بش گفتی: بیا بیا بابام آشغال خور نیست!
ینی قیافه ی بابایه بچه هه خیلی باحال شده بود!
من :)
بابام :)
بابای بچه هه O_o
بچه هه :O
آشغال خور هاo_O