***یار مهدی***
چند روز مونده بود به عید، عمه اینام اومده بودن خونمون، همه رفته بودن خرید، فقط من و دختر عمم خونه بودیم، و شوهر عمه و بابام که طبقه پایین بودن، داشتیم کارت تبریک عید درست میکردیم، یه دفعه یادم اومد، تخم مرغ اب پز کنیم برای سفره هفت سین، اینکار و کردیم، بعد دوباره مشغول کاردستی شدیم،یه مدت گذشت، سرگرم کاردستی بودیم که یکدفعه ی صدای انفجار مهیبی اومدددد .همزمان بابام و شوهر عمم طی یک عملیات انتحاری با سرعت نور خودشونو پرت کردن طبقه بالا. طی یک سری تحقیقات علمی،فهمیدیم تخم مرغه خیلی رو گاز مونده، همراه با قابلمه ترکیده :))))
مونده بودیم بخندیم یا گریه کنیم
کل خونه رو بوی گند تخم مرغ برداشته بود، تمام اشپزخونه هم با تخم مرغ یکسان شده بود:))
یعنی تمام اون روز در جستجوی هوا به حیاط پناه بردیم
:)) ، خو چیکار کنیم ، یادمون رفته بود، تخم مرغ رو گازه :)))
با اینکه خیلی از اون موقع میگذره، انقدر این خاطره خنده دار بوده که هنوز یادم مونده D: