آقا ماسوم راهنمایی بودیم یه روزکه مث روزهای قبل بیکاربودیم ناظممون منو باسه تا ازبچه هاروگفت بریم دفتراونجاچندتا پرونده هستش که بایدمرتب کنید..
خلاصه ماهم ازخداخواستیم که کلاس نریمو رفتبم دفتریه چندمین گذشت آبدارچی بایه سینی چای اومدتو و یه چپ بهمون نیگاکردکه به چایی دست نزنیم که براناظمه..
بعدکه آبدارچی رفت کرم ماهم ریخت که ریخت.به پیشنهادیکی اومیدیم یه باعرض معذرت -ازحضار-حظار-هزارتف مشتی انداختیم توچایی و هرکدوم باانگشت یه چرخی دادیم که حباب و کفی بره خلاصه لامصب یه معجونی شده بودکه نپرس!!بعدچن ثانیه آغاناظم اومدتو و یه نیش تعارف براچایی زدو ماهم به زورجلو خنده خودمون رو گرفته بودیم و یک صداوهماهنگ نوش جانی گفتیم که واقعاهم برخلاف تصورمون نوش جانش شدنامرد..
آقا این چایی روبایک نفس دخلشو درآوردبعد یه یه به کردکه نگو ماهم رومون رو اون سمت کردیم داشتیم پرونده هارو گازمیزدیدم!!
قابل توجه معلم مدیرا به بچهها موقعی که چیزی دادن اعتمادنکین . راستی پست اولم بودها