kingAMIR[^_^]علامت اختصاصي *************************
اقا من به خاطر عروسي يكي از فاميل مجبور شدم با خانواده برم يه شهر ديگه برا مراسم ( مراسم تو اون شهر بود خو) اقا ما رسيديم خونه خانواده عروس وقرار شد چند روز اونجا بمونيم ، از قضا ( غزا ،غذا ،غظا ،غضا و...) اونا يه دختر چهار پنج ساله داشتن كه خيليم ناز بود ولي يادتون نره جزو گودزيلا ها بود .
اقا بابام به شوخي به دختر كوچولوهه گفت اينو ميخواي ؟ ( اشاره به من ) اونم اولش چيزي نگفت ولي اخرش با اصرار بابام ، رفت در گوشش و گفت : اره 0_0
دختر پنج ساله از الان داشت واسه خودش شوهر جور ميكرد
ببينيد اين بحران به بچه ها رسيده
تازه از اون روز به بعد كلي هوامو داشت و از من حمايت ميكرد
من [0_0]
دختر كوچولوهه ^_^
بابام ^_^
بازم من ٭-★