عاقا ما دیشب عروسی دعوت بودیم بعد چون من تا ساعتای هفت باشگاه داشتم باید زود اماده میشدم که برم این مادر مهربون ماهم برای این که لطفی کرده باشه رفته بود برای من یه شلوار جین خریده بود منم که رسیدم خونه خر کیف شدم و با کی ذوق یه دوش گرفتمو شلواره رو پوشیدمو یه تیپ اساسی و...خلاصه اصن یه چیزی دیگه هیچی رفتیم اونجا و کل فامیل هم بودن و کلی قر و رقص که شب شد و ما هم اومدیم خونه خسته ی خسته ساعتای سه و نیم شب بود که به خواب الو لباسو که عوض کردم تو همون خماری به مامانم گفتم حالا این مارک شلواره رو بکنم؟ دیدم داره یه جوری نگام میکنه یه ذره فکر کردم دیدم بعله ما با شلواری که مارکشو روش نگه داشتیم رفیم عروسی و کلی هم مجلس گرم کردیم در اون لحظات بابام داشت با خودش میگفت خدایا به کدامین گناه؟