سلام.یه دخترخاله دارم هم سن خودمه بچگیامون خیلی شیطون بودیم(الکی مثلا الان نیستیم)یه پسرهمسایه هم داشتیم ده پونزده سالی ازمون بزرگتر بود.این پسره خیلی منو گاز میگرفت.یه بار که خالم اینا خونمون بودن من به دخترخالم گفتم بیا دستامونو گاز بگیریم بگیم کار جواده (پسرهمسایه) اونم گفت باشه. راحله لامصب دلش برا خودش سوخت اروم گاز گرفت من یه طوری دستامو گاز گرفتم که خون می اومد بعد رفتیم توی خونمون زدیم زیرگریه به مامانم و خالم گفتیم جواد گازمون گرفت.مامانم عصبی شد چادرشوسرش کرد بره دعوا اخه من دستام غرق خون بود.حالا هرچی التماس و گریه میکردیم میگفتیم کار خودمومه باور نمیکردن فکر میکردن از ترس جواد اینو میگیم صد نفر حریف مامانم نمیشدن از بس عصبانی بود
یه بارم من با کلید سر دختر خالمو سوراخ کردم اونم خروس وحشی انداخت روم گفت میخوام ترست بریزه :|