اقا میخوام یه خاطره بگم ماه . یه بار ما خونه خالمون بودیم و تولد شوهر خالم بود کیک کو که اوردن دایی ما برف شادی ریخت روی کله شوهر خاله ما بعد ما یه فشفشه دستمون و بالای سر شوهر خالمون وایساده بودیمو فشفشه می چرخوندیم که خورد به کله شوهر خاله ما و اتش گرفت حالا ما هی مشت میزدیم تا خاموش شه و اقوام میخندیدند و در اخر همه مرده بودن از خنده و من دیگه به فشفشه نزدیک نشدم.