دیروز تو مغازمون بودم یه آقایی اومد یه مقدار ازم خرید کرد بعد گفت فاکتور بده. داشتم براش فاکتور مینوشتم یهو دیدم گفت تشکر گفتم قربان شما زنده باشین دوباره چند لحظه بعد گفت تشکر گفتم مخلصیم فدای شما بعد دوباره گفت تشکر ولی با عصبانیت اومدم دوباره یه تعارفی چیزی کنم دیدم اوه اوه خون داره از چشاش میباره بعد به شکل خیلی عصبی گفت:نفهم صورتحساب فاکتورو میگم بزن به نام آقای تشکر. هیچی دیگه تا حالا انقدر تو زندگیم حس حقارت و ضایعی نکرده بودم:( :(