اقا دو سال پیش عید بود خونه مادربزرگم مهمون میومدن در حد نمیدونم چی چی یه بار یه مهمون اومد من هم با پسر دایم ماشالا شدیم کلفت خانواده پذیرایی در حد خفن اینا که رفتن هیچ کی خونه نبود من و پسر داییم داشتیم داد میزدیم یهو بابام مثل رستم اومد تو منو پسر داییم مثل خر ترسیدیم رفتیم این اتاق اون اتاق یهو بابام گیرمون اورد یه جیقی زدیم پسر دایی نامرد ولم کرد از پنجره اتاقه پرید بیرون