يادش به خيردوم را هنمايي يه معلم داشتيم خيلي اذيتش ميكرديميه روز سر كلاس ما بود كه زنگ خورد اينم ناراحتش خورد بود كه گفت گوسفندان بيرون يه سري رفتن بيرون .ماها كه تيز بوديم نرفتيم گفت الاغ ها بيرون باز يه سري رفتن ما مونديم ديگه دست اخر بدجور اصبيدشد گفت بريد نريد همتون. خريد