عاغا من یه خواهر دارم کلاس سومیه خیلی رو درس و مدرسه حساسه یه چند وقت پیش که وقت امتحانا بود این خواهر من ساعت چهار بعد ظهر خوابید هشت بیدار شد فقط من و خودش خونه بودیم ازم پرسید ساعت چنده؟؟؟؟گفتم هشت.
گفت صبح یا شب؟؟؟؟؟منم چون میدونستم ساعت هشت صبح امتحان داره خواستم ی کم سر ب سرش بزارم گفتم صبحه...
عاغا این ی جیغ فرا بنفش کشید رفت مانتوشو پوشید منم فقط داشتم بهش میخندیم یهو دیدم این داره زیر چشمی منو نگاه میکنه و ی چیزایی با خودش میگه...
هیچی دیگه دستم بهتره چند روز دیگه هم گچ پامو باز میکنن کبودیامم که کم کم دارن خوب میشن فقط ی خرده شکستگی دماغم رو مخه بقیش حله شما خودتونو ناراحت نکنید