میخوام اعتراف بکنم!!!!!
روز اول رمضان:
سحر بلند شیدیم غدا خوردیمو بعد اذونم خوابیدیم.
ساعت 10 بیدار شدم بعد 2 ساعت باز خوابیدم^_^
ساعت 2بعد از ظهر بلند شدم.
به شدت تشنه و گشنه بودم^_^
منم اصلا اصلا(جدی میگما)یادم نبود که روزه هستم.
رفتم از یخچال سالاد الویه رو اوردم بیرون سیر خوردم!ی پارچ اب هم اوردم داشتم میخوردم.
که دیدم!همه خانواده داره با چشمای از حدقه دارن ومده منو نگا میکنن:O
من چیه؟؟؟
اونا :مرض و چیه!حالا روزه خواری میکنی؟؟:l
من :Oوای یا ابولفضل یادم نبود!!!
درجا بابام زنگ زد ب ی حاج اقا!
اونم گفت اگه ندونسته عیب نداره.
روزم کامل بود^_^
داداشو ابجیم هی میگفتن:کوفتت بشه!خوش مزه بود؟:l
من^_^به به به به!
به به چه روزه ای بود جاتون خالی^_^