هاقاراهنمایی ک بودم مامانم هرچی خوراکی میدادمیگف ب دوستتم بده زشته میبینه بهش ندی منم ازسراجبار میگفتم باوشه روزهاب همین روال گذشت وخوراکی من50 پنجا تقسیم میشدهمچی ک زنگ تفریح میخورددوستم رو خوراکی های من شیرجه میزد1بار مامانم ساندویچ کالباس برام درست کرد طبق معمول ساندویچ گنده ک دوستمم فیض ببره منم عاشق کالباس تازنگ خورد الفرار رفتم دم آبخوری بادوگازجانانه دخل سانویچوآوردم یوهو گلوم گیرکرد هی دادبرمن نمیتونستم نفس بکشم ن بیرون میومدن پایین میرفت درحال خفه شدن دوستم سررسیدگفت دیدی حق من خوردن نداره!
من درحال خفه شدن ×_⊙
دوسته حق پایمال شده ام ^___^
کالباسای گیرکرده اندرگلویم :-/
دنیای دار مکافات:-)))