تاسوم دبیرستان میترسیدم شب برم تو اشپزخونه یکی در کابینتو باز کنه پامو بگیره!!!!هربار میرفتم 3.4 بار تو کابینتارو میگشتم!جالب اینجاس که داداششمم میرسید!!!یبار به ابجی بزرگم گفتم _بعد یه رب قهقهه پرده از جنایتش برداش!
گویا کلاس اول که بودم ازمدرسه ک برگشتیم جز منو داداشم کسی نبود رفتیم تو اشپز خونه یهو درکابینت باز شد یکی مچ پامونو گرف!!!!اینکه ماچقد گریه کردیم بماند ک
منوداداشم الانم که هم سن کرسف کلمب شدیم هنو از کابینت وحشت داریم!!!
باز بگین دهه شصتیا نسل سوختن!!!