بعد مدتها دوری پشت تلفن به مادرم میگم من نیستم خوب حال میکنینا!.
نه گذاشت و نه برداشت گفت:آره به لطف خدا فرجه رو که نیومدی،اگه میشه ترم تابستونتو هم همونجا بمون.
.
.
.
هی روزگار!!!
کار ما که از پدر و مادر گمشدمون گذشت،لااقل یکی نیمه گوربه گور شدمون رو رونمایی کنه.