بهمن پارسال جلسه اول ترم داشتم میرفتم سرکلاس تو ماشین آهنگ غمگین گذاشته بودم حسابیم گریه کرده بودم حالا رفتم سرکلاس دیدم در قفله رفتم به امورکلاسها گفتم بیان در بازکنن تا بیان خودم سردم بود رفتم نشستم رو شوفاژ پشت درکلاس هنزفیری تو گوشم بود ولی آهنگ گوش نمیدادم چندتا پسر ترم اولی ورودی بهمن (کاردانی به کارشناسی)هم چند قدم اونور تر وایستاده بودم بنده های خدا فکر می کردن اهنگ گوش میدم صداشون نمی شنوم:) یکیشون به مابقی گفت: میرم مخشو میزنم می خندونمش شماره میگیرم میام خلاصه شرط بستن سر 1 پیتزا!!!
بنده خدا امد وایستاد کنارم اول چندتا سوال چرت و پرت پرسید 1 خرده نمک ریخت منم دلم براش سوخت 1 لبخند زدم جلو دوستاش ضایع نشه دیگه پررو شده بود گفت:مصطفی هستم خوشحال میشم بیشتر آشنا بشیم که همون لحظه امدن در کلاس باز کردن لیست و ماژیک و کنترل دادن دستم رفتم (لازم نیست بگم استادم فقطم ۲۶ سالمه اصلا هم به تیپ و قیافم نمیاد استاد باشم:))) ) اقا اول اینا نفهمیدن چی شد عین بز رفتن تو کلاس هیچی دیگه رفتیم تو رفتم نشستم سرجام
همین که خودم معرفی کردم بنده خدا پا شد بره بیرون گفتم: کجا مصطفی خان تازه می خواستیم بیشتر آشنا بشیمDDDDDD:
گفت : استاد منم میرم با 1 قانونی هست به نام حذف بیشتر آشنا بشم
دیگه داشتم می ترکیدیم از خنده گفتم حالا پیتزا رو بردی
مصطفی دانشجوم:-)
دوستاش:-(
دلم سوخت نذاشتم بره گفتم برو بشین نمی خواد
اما عجب بچه پروهایی هستن هردفعه منو میبینه میگه استاد بیشتر آشنا نشدیمااااا