دوران دانشجویی رفته بودم دانشکده گردی داشتم کلاسارو دید میزدم که یهو هم اتاقیم اومد جلوم و گفت یکی از ترقه هاتو بده که بزنیم این دانشکده هم بی نصیب نمونه چشمتون روز بد نبینه صداش تو سکوت و دیواری تمام سنگی خیلی پیچید.داشتیم فرار میکردیم و به بچه هایی که با عجله و ترس میومدن سمت ساختمون میخندیدیم که همکلاسیم مارو اونجا دید و به دوستش که واسه اون دانشکده بود گفت نترس این صداها واسه ما عادیه هر روز چهارشنبه سوری داریم.