خونه بابابزرگم بودیم، پایه میزشون شکسته بود عمو داشت تعمیرمی کرد. صدام زد و گفت:
عمو جان بیا من چوبو می برم تو فوت کن خرده های چوب پخش بشه. نشستم و تا اومدم فوت کنم، بادی خفیف از من خارج شد.
هیچی دیگه عموم زنگ زد به یکی از دوستاش که دکتره 2 هفته استراحت مطلق برام گرفت
بعدش یک آشنا تو نظام وظیفه داشت، منو معاف از رزم کرد
الانم دنبال اینه که منو زودتر از موعد باز نشست کنه
تازه تو جشن تولدام اجازه نمیده شمع و فوت کنم برام سشوار میاره
بابا پیش اومده دیگه غیر ارادی بوده دیگه، درک نمی کنن اینا...