چندماه پیش یکی ازفامیلامون که اتفاقا جوونم بود عمرشو داده بود به شما...
واسه مراسم سومش همه جمع شده بودند خونشون...من درحال خیار خوردن بودم
این خدابیامرزم5تا خواهرداشت...یهو دیدیم این 5تا یه شلوار دستشونه ودارن قربون صدقه اش میرن...
ابجی بزرگه:وایــــــــــــــــــ....داداالهی قربونی شلوارت بشم
ابجی سومی:ای خدااااااا....الهی خدا منا بِسوند...یه روزی با دستات این شلوارومیکشیدی بالا
ابجی کوچیکه:وای آبجی هنوز بودادا رامیدد
این سه تا نوحه میخوندن دوتای باقی مونده ام توسر خودشون میزدن
من وبقیه ام بایه نگاه اندوهناک فقط نظاره گربودیم...این پنج تاهم به اندازه ای وحشی شده بودن که نمیشد بری باهاشون همدردی کنی
هیچی دیگه مشغول قربون صدقه رفتن شلواره بودن که یهو عمه شون ازدستشویی اومد بیرون...
عمه:اکـــــــــــــــــــرم(خار سومی)ذلیلی مرده شلواری من دَسی تواِ ومن یه ساعته دارم دنبالی شلوارم میگردم؟نکنه آب دماغیدا باش پاک میکُنی؟
حالا منم قیافم شبیه دکترعشقی شده بود(@_@)
یه چندثانیه همه جاسکوت بوده وبعدش خونه رفت توهوا
وجداناً....نِ...وِجداناً...خودتون بگید اینا فک وفامیلن من دارم؟