یه روز نشسته بودم دستام رو چشام بود هیجا رو نمیدیدم
یه هو داداشم از در اومد داخل یه لگد به پام زد من چیزی بهش نگفتم
دوباره یکی زود تو پیشونیم بهش گفتم خیلی خری
دوباره یکی دیگه زد گفتم مریض
دیدم یکی زده پس گردنم
دیگه شاکی شدم اومدم بهش یه چیز بگم چشامو باز کردم
بابامو بالا سرم دیدم
دیگه قیافه منو تصور کنید دیگه