یکی از دوستام اره خو مگه چیه دوست زیاد دارم تعریف میکرد میگفت: پدر و عموم رفتن جبه بعد پدرم از گوش جانباز شد ازش هی میپرسیدم قضیش چیه نمیگفت تا یه روز گفت : یه شب عموت نمی خوابید میگفت از دل درد خوابم نمیبره ما هم گفتیم حتما زیاد غذا خوردی خلاصه که کنار ما شروع کرد به نرمش چشمتون روز بد نبینه همین که اومد بشین پاشو بره وقتی نشست کنار گوش ما یه بمب هیرو شما زد (بوقققققق بدلیل ذکر صدای سانحه)اقا دیگه ما از اون روز گوشمون فقط صدای موتور گازی میده او بس ولی عموت از سربازی فرار کرد از ترس ابرو ماهم تانک هنوز رد گازمون رو تانک های دشمن است و این بود اولین استفاده بمب اتمی در ایران :))))))
.
.
.
.
.
بکوب لایکو مگر نه عموشو صدا میکنما از ما گفتن بود