عاقا ما یه هم اتاقی داشتیم بچه مودبی بود در جاش شیطون بود درجاش خانوم بودن غم و غصه داشتی میرفتی پیشش انقدر چرت و پرت میگفت تا تو بخندی به اصطلاح دلت واشه کلهوم بچه باحالی بود و کسی باهاش مشکل نداشت و همه باهاش خوب بودن
یه روز یکی از بچه های اتاق رو زمین خوابیده بود(قابل ذکره این هم اتاقی گرام خیلی بداخلاق بود و اخمو ) که این دوست مذکور از روی دست هم اتاقیمون رد شد و پارو دستش گذاشت هم اتاقیمون وقتی پاشود گفت کی بود من خواب بودم از رو دستم رد شددوستم گفت من بودم
هم اتاقیم می گفت من میدونم تو نبودی راستشو بگیدکی بود از ما اصرار از اون انکار هرچی قسم و آیه میخوردیم میگفت فلانی این کاررو نمیکنه بگید کی بود
"مزیدهای بچه خوب بودن "