بابام اوايل خدمت توي يك روستا معلم بوده.
يك روز سر يك كلاس، دانش آموزي بلند ميشه ميگه آقا ما فردا براتون گردو بياريم؟
بابام ميگه نه پسر جان دستت درد نكنه بشين.
بعد از چند دقيقه دوباره بلند ميشه ميگه آقا ما فردا براتون گردو بياريم؟
بابام كمي با عصبانيت ميگه نه آقاجان بشين.
دفعه سوم كه پچه اين سئوالو مي پرسه، بابام با عصبانيت داد ميزنه ميگه بشين نمي خواد، پسره به دانش آموز بغل دستيش ميگه:
گوه خورده فردا براش گردو ميارم.
بابام مونده چكار كنه بزنش، بخنده، فداي سادگي اين روستايي ها.