دختـر همسایمــون فاطمه رو دیدم میگــم :
- ازت خوشـم میاد ، میخوام بیام خواستگاریت
_ گفت : میخــوام درس بخونـم
- گفتــم : قبـول دارم
_ گفت : میخــوام گواهینـامه بگیــرم
- گفتـم قبول دارم
_ گفت : خونه مستقل میخــوام
- گفـتـم : دارم
_ گفت : ماشیــن چـی ؟!
- گفــتم اونــم دارم فقط تو رو کــم دارم
دیگه مونــده بود گفــت راستش قصـد ازدواج ندارم
گفتــم : شمــا بیخــود کردی با احســاسات جــوون ِ مردم بازی میکنـی..
بــرو ترشیتــو بـنداز !!! ^_^