خواستم خدمت تون عارض شم که.....یادم میاد اون قدیما یه بار به طور اتفاقی با خواهرم دعوام شد... مامانم داشت جارو میکشید اون موفع هم جاروبرقی مد نبود که با این جارو زبراااا ... اقا چشم تون روز بد نبینه چنان ما را با این جارو زد که صد رحمت به نامادری سیندرالا بعد که خودش خسته شد( من و خواهرم مثل مظلوما زیر میز گیر افتاده بودیم و گریه میکردیم) داشت می رفت پاش گیر کرد به تی ( طی) زمین شو اقا دوباره تی برداشت افتاد به جون ما..... هیچی دیگه شب هم ما و هم اون از خستگی و کوفتگی بدن مثل سنگ افتادیم .... ولی به قول مامانم عوضش یاد گرفتید با هم دعوا نکنید.... میدونم بیشتر گریه دار بود تا خنده دار ولی.... بخند