یه بار با دوستام رفتیم بیرون و تادیر وقت بیرون و عشق و حال خلاصه چون دیر وقت بود رفتم خونه یکی از دوستام شب اونجا خوابیدم صبح که رفتم خونه مامانم پرسید کجا بودی یه لبخند ملیح زدم و رفتم حموم تو این مدت که من حموم بودم مامانم زنگ میزنه به هفتا از دوستام سراغمو میگیره دوتاشون گفتن خوابه چهارتاشونم گفتن دستشوییه ولی من با اونی که گفت داره نماز میخونه حال کردم