عاقا ی بار داشتم مسواک میزدم ؛ داشتم قرقر میکردم ! که یهو دسشوییم گرفت رفتم دشویی ؛ بیرون که اومدم هنو داشتم آب قرقر میکردم که ...یهو دیدم بابام روبروم ایستاده، اولش یجوری نیگام کرد که سرخ شدم ... بعدش گفت : پسرم ؛ خیلی تشنت بود شاشتو خوردی :|
خدایا داشتی شانسو تقسیم میکردی من خواب بودم :|