دیروز صب بود وارد محل کارم شدم دیدم جم خودیه یهو منو جـــــــــو گرفت روی همون پله ها واستادم با صدای "هایده" شروع کردم :
سلام سلام سلام سلام
همگی سلااااااااام همگی سلااااااااااااااام
ای زندگی سلااااااااااااام ای زندگی سلاااااااااااااااام
همین جور مشغول بودم یهویی صاحبکارم از پشتم با صدای بهروز وثوق در گوشم گفت دخترم سلااااااااااااام ! آقا مارو داری همینجور قرررررمــــــــــــــــز کرده بودم بر نمیگشتم و ریز میخندیدم که دیدم همکارام دارن همه ی دستگاهای کارگاه رو گاز میگیرن و غش کردن از خنده ^_^ خلاصه عجب روزی بود تا اخره ساعت کاری صاحب کارم بهم میگفت زندگی سلام ^__^